★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:²⁶
صبح:
از زبان راوی:
ا.ت و جونگ کوک رفتن شرکت و هیچ حرفی بینون رد و بدل نشد
تا اینکه رسیدن
عصر:
ا.ت: خیلی فکر کردم باید برم و با جونگکوک صحبت کنم جلسه اش تازه تمام شد
تق تق تق
کوک: بیا داخل
ا.ت: میتونیم صحبت کنیم؟
کوک: ا.ت بهت گفتم الان شرایط نیست و اینکه الان کار دارم(سرد صورتش رو به برگه بود)میتونی بری
ا.ت: کوک بس کن یه درصد خودتو بزار جای من؟؟ داخل اون سن حامله شدم به نظرت اون موقعی که نمیدونستم حسم بهت چیه یا اصن من تاحالا تو عمرمم بچه ندیده بودم بعد میخواستم واسه یه بچه مادری کنم میفهمییی نمیدونستم باید چیکار کنم اون روز هرکاری به ذهنم اومد انجام دادم (کمی داد ولی داد بلند نزد و تند گفت)
کوک: هیی تو سه سال بچمو ازم مخفی کردی میفهمیی؟(داد از روی صندلی بلند ظد و رفت جلوی ا.ت)
ا.ت: من نمیدونستممم(گریه) نمیدونستم چیکار کنم
کوک: تو داخل کشور غریبی بودی نمیدونستی با یه مادر مجرد ممکنه چیکار کنن؟ اصن پول داشتی؟ یا میخواستی از اون عقل کوچیکت استفاده کنی و بری واسه یه کار دیگه ؟؟؟(داد وعصبی)
(کوک ویو)
بعد از تموم شدن جمله ام سوزش شدیدی روی صورتم احساس کردم اره ا.ت بود منو زد اما منم نباید اون خرف رو بهش میزدم
ا.ت: جونگکوک مبادا مباداا بار دیگه همچین تهمتی به من بزنی فهمیدی؟(داد)
(ا.ت رفت و محکم درو پشت سرش بست)
(ویو راوی)
ا.ت رفت ، کل کارمند ها و وکیل های شرکت داشتن بهش زل میزدن و معلوم بود صدای اون و کوک رو شنیدن
(ا.ت ویو)
رفتم توی اتاق کارم همون لحظه اشکام جاری شدن اخه چی میشد چی میشد من عاشق کوک نمیشدم یا نبودمم
......
تق تق تق
کوک: بیا داخل
ا.ت: بیا(سرد،یه کاغذ گذاشت روی میز کوک)
کوک : این چیه؟؟
....
....
....
...
(براتون مینویسمممم🎀😔🤣🤣)
ا.ت: برگه استعفاء
کوک: ببین ا.ت ازت عذر میخوام که اون حرفو زدم میدونم تند رفتم اما تو به این کار احتیاج داری
ا.ت: احتیاج ندارم هم برادرم پولداره هم خودم پول دارم از شرکت حقوقی قبلی هنوزم حقوق میگیرم اصن تو کی هستی که دارم برات توضیح میدم؟ خب دیگه من میرم(سرد و تند)
کوک: ا.ت صبر کن ببین بابت حرفام عذر میخوام امیدوارم به دل نگیری
ا.ت: هه اینو همیشه همه بهم میگن و اینکه ازم انتظار داری بهت بگم ممنونم که. بهم گفتی ج**نده ؟
کوک: هی ا.ت من اینو نگفتممم اشتباه برداشت نکن(جدی)
ا.ت: هوم اشکال نداره ا.ت که اصن احساس نداره؟ حتی وقتی ا.ت ناخواسته از جونگ کوک باردار شد کی اومد بهش بگه نه بچه رو ننداز نه بزار خودمون بزرگش میکنیم ولی باشه ممنونم که این گذاشتی اون کلمه رو از کسی که عاشقشم بشنوم(نیشخند و بغضی)و رفت
.
.
.
.
و
و
و
خماریییی
۳۰ کامنت
Part:²⁶
صبح:
از زبان راوی:
ا.ت و جونگ کوک رفتن شرکت و هیچ حرفی بینون رد و بدل نشد
تا اینکه رسیدن
عصر:
ا.ت: خیلی فکر کردم باید برم و با جونگکوک صحبت کنم جلسه اش تازه تمام شد
تق تق تق
کوک: بیا داخل
ا.ت: میتونیم صحبت کنیم؟
کوک: ا.ت بهت گفتم الان شرایط نیست و اینکه الان کار دارم(سرد صورتش رو به برگه بود)میتونی بری
ا.ت: کوک بس کن یه درصد خودتو بزار جای من؟؟ داخل اون سن حامله شدم به نظرت اون موقعی که نمیدونستم حسم بهت چیه یا اصن من تاحالا تو عمرمم بچه ندیده بودم بعد میخواستم واسه یه بچه مادری کنم میفهمییی نمیدونستم باید چیکار کنم اون روز هرکاری به ذهنم اومد انجام دادم (کمی داد ولی داد بلند نزد و تند گفت)
کوک: هیی تو سه سال بچمو ازم مخفی کردی میفهمیی؟(داد از روی صندلی بلند ظد و رفت جلوی ا.ت)
ا.ت: من نمیدونستممم(گریه) نمیدونستم چیکار کنم
کوک: تو داخل کشور غریبی بودی نمیدونستی با یه مادر مجرد ممکنه چیکار کنن؟ اصن پول داشتی؟ یا میخواستی از اون عقل کوچیکت استفاده کنی و بری واسه یه کار دیگه ؟؟؟(داد وعصبی)
(کوک ویو)
بعد از تموم شدن جمله ام سوزش شدیدی روی صورتم احساس کردم اره ا.ت بود منو زد اما منم نباید اون خرف رو بهش میزدم
ا.ت: جونگکوک مبادا مباداا بار دیگه همچین تهمتی به من بزنی فهمیدی؟(داد)
(ا.ت رفت و محکم درو پشت سرش بست)
(ویو راوی)
ا.ت رفت ، کل کارمند ها و وکیل های شرکت داشتن بهش زل میزدن و معلوم بود صدای اون و کوک رو شنیدن
(ا.ت ویو)
رفتم توی اتاق کارم همون لحظه اشکام جاری شدن اخه چی میشد چی میشد من عاشق کوک نمیشدم یا نبودمم
......
تق تق تق
کوک: بیا داخل
ا.ت: بیا(سرد،یه کاغذ گذاشت روی میز کوک)
کوک : این چیه؟؟
....
....
....
...
(براتون مینویسمممم🎀😔🤣🤣)
ا.ت: برگه استعفاء
کوک: ببین ا.ت ازت عذر میخوام که اون حرفو زدم میدونم تند رفتم اما تو به این کار احتیاج داری
ا.ت: احتیاج ندارم هم برادرم پولداره هم خودم پول دارم از شرکت حقوقی قبلی هنوزم حقوق میگیرم اصن تو کی هستی که دارم برات توضیح میدم؟ خب دیگه من میرم(سرد و تند)
کوک: ا.ت صبر کن ببین بابت حرفام عذر میخوام امیدوارم به دل نگیری
ا.ت: هه اینو همیشه همه بهم میگن و اینکه ازم انتظار داری بهت بگم ممنونم که. بهم گفتی ج**نده ؟
کوک: هی ا.ت من اینو نگفتممم اشتباه برداشت نکن(جدی)
ا.ت: هوم اشکال نداره ا.ت که اصن احساس نداره؟ حتی وقتی ا.ت ناخواسته از جونگ کوک باردار شد کی اومد بهش بگه نه بچه رو ننداز نه بزار خودمون بزرگش میکنیم ولی باشه ممنونم که این گذاشتی اون کلمه رو از کسی که عاشقشم بشنوم(نیشخند و بغضی)و رفت
.
.
.
.
و
و
و
خماریییی
۳۰ کامنت
۸.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.