دستشو آورد جلو که منو بزنه ولی انداختمش روی زمین و پامو گ

دستشو آورد جلو که منو بزنه ولی انداختمش روی زمین و پامو گذاشتم روی شکمش

سانزو :باشه غلط کردم فقط بس کن کارت دارم

یوکای : بگو خوب

سانزو : پاتو وردار تا بگم

پامو ور داشتم و رفتم عقب و دراز کشیدم زیر پتو و چشمامو گذاشتم روی هم دیگه ولی یه تیغ هم زیر بالشتم بود

سانزو : خواستم بهت بگم که...من..میخوام..

در همون مدت که سانزو داشت صحبت میکرد من زیر پتو بودم کاملا تیغ رو از زیر بالشت برداشتم و گذاشتم روی گردنم چون زیر پتو بودم نفهمید اون داشت حرف میزد منم که تیغ روی گردنم بود خیلی آروم و بدون درد تیغ رو فشار دادم و همون لحظه حس کردم که شاه رگم رو بریدم !
بعد دو دقیقه پتوی سفید من پر از خون شد واکاسا هم تازه متوجه شد و پتو رو زد کنار دید که تیغ توی دستم بوده و رگمو زدم دستمو گرفت تا ببینه نبضم میزنه ولی اون موقع دیر شده بود من تموم کرده بودم و دیگه هیچی نفهمیدم فقط متوجه شدم که به آرامش رسیدم..
حس خیلی خوبی داشتم و احساس میکردم کا آزاد شدم
و بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم و به غیر از سیاهی مطلق هیچی نبود (: 🖤🥀
دیدگاه ها (۱۶)

اسم فیک : گل سرخاسم کرکتر دختر : میتا اسم کرکتر پسر : ران ، ...

پارت اول از زبان میتا : داشتم توی خیابونای شهر قدم میزدم خیل...

سانزو : باشه. نیا منم میرم.موقع رفتنش میخواستم خودمو بکشم ول...

من همونطور داشتم نگاهشون میکردم و گریه میکردم ولی خوب احمیتی...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

سناریو :: مثلث عشقی

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط