دستشو آورد جلو که منو بزنه ولی انداختمش روی زمین و پامو گ
دستشو آورد جلو که منو بزنه ولی انداختمش روی زمین و پامو گذاشتم روی شکمش
سانزو :باشه غلط کردم فقط بس کن کارت دارم
یوکای : بگو خوب
سانزو : پاتو وردار تا بگم
پامو ور داشتم و رفتم عقب و دراز کشیدم زیر پتو و چشمامو گذاشتم روی هم دیگه ولی یه تیغ هم زیر بالشتم بود
سانزو : خواستم بهت بگم که...من..میخوام..
در همون مدت که سانزو داشت صحبت میکرد من زیر پتو بودم کاملا تیغ رو از زیر بالشت برداشتم و گذاشتم روی گردنم چون زیر پتو بودم نفهمید اون داشت حرف میزد منم که تیغ روی گردنم بود خیلی آروم و بدون درد تیغ رو فشار دادم و همون لحظه حس کردم که شاه رگم رو بریدم !
بعد دو دقیقه پتوی سفید من پر از خون شد واکاسا هم تازه متوجه شد و پتو رو زد کنار دید که تیغ توی دستم بوده و رگمو زدم دستمو گرفت تا ببینه نبضم میزنه ولی اون موقع دیر شده بود من تموم کرده بودم و دیگه هیچی نفهمیدم فقط متوجه شدم که به آرامش رسیدم..
حس خیلی خوبی داشتم و احساس میکردم کا آزاد شدم
و بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم و به غیر از سیاهی مطلق هیچی نبود (: 🖤🥀
سانزو :باشه غلط کردم فقط بس کن کارت دارم
یوکای : بگو خوب
سانزو : پاتو وردار تا بگم
پامو ور داشتم و رفتم عقب و دراز کشیدم زیر پتو و چشمامو گذاشتم روی هم دیگه ولی یه تیغ هم زیر بالشتم بود
سانزو : خواستم بهت بگم که...من..میخوام..
در همون مدت که سانزو داشت صحبت میکرد من زیر پتو بودم کاملا تیغ رو از زیر بالشت برداشتم و گذاشتم روی گردنم چون زیر پتو بودم نفهمید اون داشت حرف میزد منم که تیغ روی گردنم بود خیلی آروم و بدون درد تیغ رو فشار دادم و همون لحظه حس کردم که شاه رگم رو بریدم !
بعد دو دقیقه پتوی سفید من پر از خون شد واکاسا هم تازه متوجه شد و پتو رو زد کنار دید که تیغ توی دستم بوده و رگمو زدم دستمو گرفت تا ببینه نبضم میزنه ولی اون موقع دیر شده بود من تموم کرده بودم و دیگه هیچی نفهمیدم فقط متوجه شدم که به آرامش رسیدم..
حس خیلی خوبی داشتم و احساس میکردم کا آزاد شدم
و بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم و به غیر از سیاهی مطلق هیچی نبود (: 🖤🥀
- ۳.۹k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط