پارت206
#پارت206
سرجاش وایستاد و چرخید سمتم که نمیدونم پاش پیچ خورد چی شد که خورد زمین، نگران پا تند کردم سمتش رفتم
که اخم غلیظی رو پشونیش بود و دستش رو مچ پاشو گذاشته بود جلوش زانو زدم دستمو گذاشتم رو دستش که رو پاش بود باعث شد سرشو بچرخونه و نگاهم کنه
بدون اینکه نگاهش کنم دستشو از رو پاش برداشتم و خودم شروع کردم به مالش پاش که اخی گفت.
بهش نگاه کردم: درد داری؟!
عصبی تو چشمام زل زد: پ ن پ الکی اخ و اوخ میکنم
از حرفش خنده م گرفت ولی بخاطر اینکه پرو نشه خندمو خوردم یکم دیگه پاشو مالش دادم از جام بلند شدم نیم خیز شدم و دستمو رو شونه ش گذاشتم آروم کمکش کردم که از جاش بلند، همین که بلند شد نتونست تعادل خودشو حفظ
کنه و خواست بیفته که دستشو گرفتم نگاهشو دوخت به چشمام نگاهمو دوختم به چشماش اخم غلظی رو پیشونیش نشست. خواست پسم بزنه که محکم تر از قبل گرفتمش بردمش سمت ماشین...
آرش:لج بازی نکن خانوم!
مهسا: لج نمیکنم!
در ماشین رو بازم کردم کمکش کردم سوار شه خودمم سوار ماشین شدم روندم سمت درمونگاه..
جلو درمونگاه زدم رو ترمز که مهسا چشماشو باز کرد نگاهی به اطراف انداخت با دیدن درمونگاه متعجب گفت:
چرا اینجا اومدیم؟
اخمی کردم: اول اینکه چرا تو انقدر تعجب میکنی؟! دوم اینکه بخاطر پات اومدیم.
بدون اینکه اجازه حرف اضافه ایی رو بهش بدم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در مهسا بازش کردم بی توجه به قیافه ش دستشو گرفتم آروم کشیدمش بیرون!
اروم قدم برداشتیم سمت درمونگاه!
وارد درمونگاه شدیم بعد از انجام کارای پذیرش تو نوبت وایستادیم که مهسا
گفت:لازم نبود بیایم اینجا...
اخمی کردم:هیس شو
ایشی کرد و روشو کرد اونو...
سرجاش وایستاد و چرخید سمتم که نمیدونم پاش پیچ خورد چی شد که خورد زمین، نگران پا تند کردم سمتش رفتم
که اخم غلیظی رو پشونیش بود و دستش رو مچ پاشو گذاشته بود جلوش زانو زدم دستمو گذاشتم رو دستش که رو پاش بود باعث شد سرشو بچرخونه و نگاهم کنه
بدون اینکه نگاهش کنم دستشو از رو پاش برداشتم و خودم شروع کردم به مالش پاش که اخی گفت.
بهش نگاه کردم: درد داری؟!
عصبی تو چشمام زل زد: پ ن پ الکی اخ و اوخ میکنم
از حرفش خنده م گرفت ولی بخاطر اینکه پرو نشه خندمو خوردم یکم دیگه پاشو مالش دادم از جام بلند شدم نیم خیز شدم و دستمو رو شونه ش گذاشتم آروم کمکش کردم که از جاش بلند، همین که بلند شد نتونست تعادل خودشو حفظ
کنه و خواست بیفته که دستشو گرفتم نگاهشو دوخت به چشمام نگاهمو دوختم به چشماش اخم غلظی رو پیشونیش نشست. خواست پسم بزنه که محکم تر از قبل گرفتمش بردمش سمت ماشین...
آرش:لج بازی نکن خانوم!
مهسا: لج نمیکنم!
در ماشین رو بازم کردم کمکش کردم سوار شه خودمم سوار ماشین شدم روندم سمت درمونگاه..
جلو درمونگاه زدم رو ترمز که مهسا چشماشو باز کرد نگاهی به اطراف انداخت با دیدن درمونگاه متعجب گفت:
چرا اینجا اومدیم؟
اخمی کردم: اول اینکه چرا تو انقدر تعجب میکنی؟! دوم اینکه بخاطر پات اومدیم.
بدون اینکه اجازه حرف اضافه ایی رو بهش بدم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در مهسا بازش کردم بی توجه به قیافه ش دستشو گرفتم آروم کشیدمش بیرون!
اروم قدم برداشتیم سمت درمونگاه!
وارد درمونگاه شدیم بعد از انجام کارای پذیرش تو نوبت وایستادیم که مهسا
گفت:لازم نبود بیایم اینجا...
اخمی کردم:هیس شو
ایشی کرد و روشو کرد اونو...
۲۰.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.