پارت207
#پارت207
روشو کرد اون ور، حدود نیم ساعت بعد نوبتمون شد و با قدمای آهسته رفتیم سمت اتاق... وارد اتاق شدیم با دیدن دکتر جوونی که رو پشت میز نشسته بود داشت به ما نگاه میکرد
اخم رو پیشونیم غلیظ تر شد مهسا نگاهی به دکتر انداخت رو لنگ کنان رو صندلی نشست، دکتره نگاهی به ما انداخت و بعد رو به مهسا گفت:
خب خانوم مشکلتون چیه؟!
مهسا از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت و رو به دکتره گفت:پام پیچ خورده!
دکتر ابرویی بالا انداخت خم شد و دستشو رو مچ پای مهسا گذاشت فشاری بهش داد که مهسا اخی گفت.
پسره نگاخی به من انداخت:کمکش کن رو تخت بخوابه!
ابرویی بالا انداختم:به چه دلیل؟!
پوزخندی زد:میخوام معانیه ش کنم!
با تحکم گفتم:نمیخواد اینجوری معانیه ش کن.
نمیدونم قیافه م چه جوری بود که پسره بدون اینکه حرف اضافه ایی بزنه مشغول معانیه ی پای مهسا شد، و بعد نوشتن چند چرت و پرت و گرفتن اون ها از درمونگاه بیرون اومدیم
سوارماشین شدیم داشتم ماشین رو روشن میکردم که گفت:
چرا نذاشتی دکتره معانیه م کنه!
نیم نگاهی بهش انداختم:مگه معانیه نکرد؟!
جدی گفت:کرد منظور من رو تخت بود!
با شنیدن این حرفش محکم کوبیدم رو فرمون داد زدم:خیلی دوست داشتی دستمالیت کنه نه؟!
مهسا:یعنی چی؟!
پوزخندی زدم:بیخی!
دیگه تا رسیدن به خونه شون حرفی بینمون ردو بدل نشد، جلو خونه شون ماشین رو نگهداشتم...
دارو هاشو از رو صندلی برداشت بدون اینکه نگاهم کنه گفت:ممنون بابت همه چی روزخوش!
جوابی بهش ندادم در ماشین رو باز کرد و پیاده شد همین که در ماشین رو بست پامو گذاشتم رو گاز و روندم سمت آپارتمان خودم
روشو کرد اون ور، حدود نیم ساعت بعد نوبتمون شد و با قدمای آهسته رفتیم سمت اتاق... وارد اتاق شدیم با دیدن دکتر جوونی که رو پشت میز نشسته بود داشت به ما نگاه میکرد
اخم رو پیشونیم غلیظ تر شد مهسا نگاهی به دکتر انداخت رو لنگ کنان رو صندلی نشست، دکتره نگاهی به ما انداخت و بعد رو به مهسا گفت:
خب خانوم مشکلتون چیه؟!
مهسا از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت و رو به دکتره گفت:پام پیچ خورده!
دکتر ابرویی بالا انداخت خم شد و دستشو رو مچ پای مهسا گذاشت فشاری بهش داد که مهسا اخی گفت.
پسره نگاخی به من انداخت:کمکش کن رو تخت بخوابه!
ابرویی بالا انداختم:به چه دلیل؟!
پوزخندی زد:میخوام معانیه ش کنم!
با تحکم گفتم:نمیخواد اینجوری معانیه ش کن.
نمیدونم قیافه م چه جوری بود که پسره بدون اینکه حرف اضافه ایی بزنه مشغول معانیه ی پای مهسا شد، و بعد نوشتن چند چرت و پرت و گرفتن اون ها از درمونگاه بیرون اومدیم
سوارماشین شدیم داشتم ماشین رو روشن میکردم که گفت:
چرا نذاشتی دکتره معانیه م کنه!
نیم نگاهی بهش انداختم:مگه معانیه نکرد؟!
جدی گفت:کرد منظور من رو تخت بود!
با شنیدن این حرفش محکم کوبیدم رو فرمون داد زدم:خیلی دوست داشتی دستمالیت کنه نه؟!
مهسا:یعنی چی؟!
پوزخندی زدم:بیخی!
دیگه تا رسیدن به خونه شون حرفی بینمون ردو بدل نشد، جلو خونه شون ماشین رو نگهداشتم...
دارو هاشو از رو صندلی برداشت بدون اینکه نگاهم کنه گفت:ممنون بابت همه چی روزخوش!
جوابی بهش ندادم در ماشین رو باز کرد و پیاده شد همین که در ماشین رو بست پامو گذاشتم رو گاز و روندم سمت آپارتمان خودم
۶.۰k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.