پارت208
#پارت208
(مهسا)
حرصی به رفتن آرش نگاه کردم این چرا اینجوری کرد من فقط میخواستم یکم اذیتش کنم پوفی کشیدم در رو باز کردم آروم وارد خونه شدم
پام خیلی درد میکرد و نمیتونستم درست راه برم! به سختی از پله ها بالا رفتم وارد خونه شدم همین که وارد خونه شدم صدای پچ پچ مامان و مامان بزرگ به گوش رسید
جلو در وایستادم گوشامو تیز کردم.
مامان: مامان جان میدونی که من بچه دار نمیشم و نخواهم شد مهسا مثله دخترمه خواهشا اینجوری نگو!
مامان بزرگ: قبلا یه چیز دیگه میگفتی! بیخیال ولی اینو دارم بهت میگم مهسا داره معروف میشه و ممکنه هر لحظه به سرش بزنه که بره دنبال مادرش... و وقتی که مادرشو پیدا کنه دیگه هیچ حسی به تو نداره!
صدای ناراحت مامان به گوش رسید:مهسا اینجوری نیست!
از اینجا هم میتونست پوزخند رو لبای مامان بزرگ رو حس کنم: قبلا که یه چیز دیگه میگفتی؟ معلوم نیست چی تو گوشت خونده که اینجوری خامش شدی م...
صبر رو جایز ندونستم وارد خونه شدم با وارد شدنم حرفشون نصفه موند بهم نگاه کردند مامان با دیدن دارو های تو دستم وایی گفت و از جاش بلند شد و فوری اومد پیشم دستمو گرفت و نگران گفت:
چی شده مهسا این دارو ها چیه دستت؟
لبخندی بهش زدم:چیزی نیست خوردم زمین پام ضرب دید بعدشم اینا دارو نیستند!
بعد بی توجه به هر دوشون وارد اتاقم شدم در رو بستم پشت سرم!
جلو اینه وایستادم با دیدن لبای کبودم هینی کشیدم وای خدای من چرا لبام کبود شده
با به یادآوردن بوسه ی آرش گر گرفتم، وای خدا اونو کامل فراموش کرده بودم کثافط وقتی گاز گرفت لبامو کبود کرده بود!
ناخداگاه دستم رفت
(مهسا)
حرصی به رفتن آرش نگاه کردم این چرا اینجوری کرد من فقط میخواستم یکم اذیتش کنم پوفی کشیدم در رو باز کردم آروم وارد خونه شدم
پام خیلی درد میکرد و نمیتونستم درست راه برم! به سختی از پله ها بالا رفتم وارد خونه شدم همین که وارد خونه شدم صدای پچ پچ مامان و مامان بزرگ به گوش رسید
جلو در وایستادم گوشامو تیز کردم.
مامان: مامان جان میدونی که من بچه دار نمیشم و نخواهم شد مهسا مثله دخترمه خواهشا اینجوری نگو!
مامان بزرگ: قبلا یه چیز دیگه میگفتی! بیخیال ولی اینو دارم بهت میگم مهسا داره معروف میشه و ممکنه هر لحظه به سرش بزنه که بره دنبال مادرش... و وقتی که مادرشو پیدا کنه دیگه هیچ حسی به تو نداره!
صدای ناراحت مامان به گوش رسید:مهسا اینجوری نیست!
از اینجا هم میتونست پوزخند رو لبای مامان بزرگ رو حس کنم: قبلا که یه چیز دیگه میگفتی؟ معلوم نیست چی تو گوشت خونده که اینجوری خامش شدی م...
صبر رو جایز ندونستم وارد خونه شدم با وارد شدنم حرفشون نصفه موند بهم نگاه کردند مامان با دیدن دارو های تو دستم وایی گفت و از جاش بلند شد و فوری اومد پیشم دستمو گرفت و نگران گفت:
چی شده مهسا این دارو ها چیه دستت؟
لبخندی بهش زدم:چیزی نیست خوردم زمین پام ضرب دید بعدشم اینا دارو نیستند!
بعد بی توجه به هر دوشون وارد اتاقم شدم در رو بستم پشت سرم!
جلو اینه وایستادم با دیدن لبای کبودم هینی کشیدم وای خدای من چرا لبام کبود شده
با به یادآوردن بوسه ی آرش گر گرفتم، وای خدا اونو کامل فراموش کرده بودم کثافط وقتی گاز گرفت لبامو کبود کرده بود!
ناخداگاه دستم رفت
۶.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.