ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
سرش اورد کنار گوشم و ادامه داد :
طاها- خودت من و ببوسی!
با چشمای از حدقه زده بیرون نگاهش کردم که شونهای بالا انداخت و گفت :
طاها- انتخاب با خودته یا همینطوری میمونی یا در اضای تنبیهت بازش میکنم!
چاره دیگهای نداشتم، سرم و به معنی باشه تکون دادم که لبخند خبیثی زد و هلم داد سمت دیوارط گره رو با چندتا حرکت ساده باز کرد که مات موندم، دستمال و پرت کرد اون طرف و صورتش و اورد نزدیک صورتم، ضربان قلبم بالا رفت، باید انجامش میدادم دلم و به دریا زدم و روی انگشتای پام ایستادم و لبام و رو لباش گذاشتم.
لب پایینم و گرفت بین دندوناش، اولین بار بود که منم میبوسیدمش و باهاش همراهی میکردم، تا الان فقط اون من رو میبوسید و من بی حرکت بودم.
پام درد گرفته بود خواستم ازش جدا بشم که یهو کمرم و گرفت و اورد بالا، منم از خدا خواسته پاهام و دور کمرش حلقه کردم تو حال خودم نبودم و سست شده بودم، دستام و بردم پشت سرش و روی گردنش گذاشتم، میشه گفت اولین بار بود که با خواست خودم بوسیده میشدم، درسته که اون این تنبیه رو برام درنظر گرفت ولی خودش خوب میدونست که انقدر آدم غد و لجبازی هستم که اگر نخوام نمیبوسمش ولی اینبار هیج اجباری در کار نبود و این برام لذت بخش بود و حس قشنگی داشت!
نمیدونم چقدر گذشت ولی با کم اوردن نفس از هم جدا شدیم، با لبخند بهم نگاه میکرد که سرم و انداختم پایین، گذاشتم زمین و پیشونیم و بوسید و گفت :
طاها- دوست دارم!
لبخند محوی زدم و سرم رو انداختم پایین ریز خندید و به سمت در رفت.
پشتم به دیوار بود و پام و به دیوار تکیه دادم، اون بوسه ای که روی پیشونیم زد برام از بوسه طولانیمون لذت بخش تر بود، احساس میکردم پر از حس خوب و دوست داشتنه! (رها جان انتقام در کمین است همین بای🗿🙌🏻)
وقتی به خودم اومدم دیدم با یه لبخند روی لبم مثل اسکلا زل زدم به زمین، سرم رو تکون دادم و به سمت در قدم برداشتم.
•••
با خستگی وارد خونه شدم و کلید و پرت کردم رو اوپن اشپزخونه و رفتم سمت اتاقم و خودم و پرت کردم رو تخت، امروز تا اخر وقت صندلی و تمرین کردیم تا سرعتم و بالا ببرم و پیشرفت خوبی ام داشتم و بشدت سخته شده بودم، این مدت انقدر شبها خسته میرسیدم خونه که بدون خوردن شام فقط به تختم پناه میآوردم و میخوابیدم، خمیازهای کشیدم و با همون لباسای تنم چشمام رو بستم و به خواب فرو رفتم.
#عشق_پر_دردسر
سرش اورد کنار گوشم و ادامه داد :
طاها- خودت من و ببوسی!
با چشمای از حدقه زده بیرون نگاهش کردم که شونهای بالا انداخت و گفت :
طاها- انتخاب با خودته یا همینطوری میمونی یا در اضای تنبیهت بازش میکنم!
چاره دیگهای نداشتم، سرم و به معنی باشه تکون دادم که لبخند خبیثی زد و هلم داد سمت دیوارط گره رو با چندتا حرکت ساده باز کرد که مات موندم، دستمال و پرت کرد اون طرف و صورتش و اورد نزدیک صورتم، ضربان قلبم بالا رفت، باید انجامش میدادم دلم و به دریا زدم و روی انگشتای پام ایستادم و لبام و رو لباش گذاشتم.
لب پایینم و گرفت بین دندوناش، اولین بار بود که منم میبوسیدمش و باهاش همراهی میکردم، تا الان فقط اون من رو میبوسید و من بی حرکت بودم.
پام درد گرفته بود خواستم ازش جدا بشم که یهو کمرم و گرفت و اورد بالا، منم از خدا خواسته پاهام و دور کمرش حلقه کردم تو حال خودم نبودم و سست شده بودم، دستام و بردم پشت سرش و روی گردنش گذاشتم، میشه گفت اولین بار بود که با خواست خودم بوسیده میشدم، درسته که اون این تنبیه رو برام درنظر گرفت ولی خودش خوب میدونست که انقدر آدم غد و لجبازی هستم که اگر نخوام نمیبوسمش ولی اینبار هیج اجباری در کار نبود و این برام لذت بخش بود و حس قشنگی داشت!
نمیدونم چقدر گذشت ولی با کم اوردن نفس از هم جدا شدیم، با لبخند بهم نگاه میکرد که سرم و انداختم پایین، گذاشتم زمین و پیشونیم و بوسید و گفت :
طاها- دوست دارم!
لبخند محوی زدم و سرم رو انداختم پایین ریز خندید و به سمت در رفت.
پشتم به دیوار بود و پام و به دیوار تکیه دادم، اون بوسه ای که روی پیشونیم زد برام از بوسه طولانیمون لذت بخش تر بود، احساس میکردم پر از حس خوب و دوست داشتنه! (رها جان انتقام در کمین است همین بای🗿🙌🏻)
وقتی به خودم اومدم دیدم با یه لبخند روی لبم مثل اسکلا زل زدم به زمین، سرم رو تکون دادم و به سمت در قدم برداشتم.
•••
با خستگی وارد خونه شدم و کلید و پرت کردم رو اوپن اشپزخونه و رفتم سمت اتاقم و خودم و پرت کردم رو تخت، امروز تا اخر وقت صندلی و تمرین کردیم تا سرعتم و بالا ببرم و پیشرفت خوبی ام داشتم و بشدت سخته شده بودم، این مدت انقدر شبها خسته میرسیدم خونه که بدون خوردن شام فقط به تختم پناه میآوردم و میخوابیدم، خمیازهای کشیدم و با همون لباسای تنم چشمام رو بستم و به خواب فرو رفتم.
#عشق_پر_دردسر
۱۴.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.