part72
#part72
#طاها
لباسامون رو عوض کرده بودیم و رو به روی هم داشتیم گرم میکردیم که گفتم :
طاها- امروز باز کردن طناب از میله رو یادت میدم.
صاف ایستاد و گفت :
رها- الان صندلی رو کامل یاد گرفتم؟!
سری تکون دادم و گفتم :
طاها- اره فقط تو یسری نکات ریز اشکال داشتی که اونارو امروز بهت میگم، خب بیا بریم.
به سمت ستون گوشه سالن رفتیم، به ستون اشاره کردم و گفتم :
طاها- وایسا جلوش
رفت و جلوی ستون ایستاد، طنابا رو از کشو خارج کردم و به سمتش رفتم.
روی زانو نشستم و پاهاش و با طناب دور ستون بستم بلند شدم و مچ دوتا دستاش و بردم بالا و اول به هم بستم و بعد دور ستون گره زدم گره هارو از دیروز سفت تر میبستم تا نتونه به راحتی باز کنه! بعد از بستن گره دهنش رفتم عقب و بهش نگاه کردم و گفتم :
طاها- خب شروع کن، دارم تایم میگیرم.
شروع کرد به باز کردن گره دستاش منم همونطور که دورش راه میرفتم راهنماییش میکردم.
نگاهی به تایمر انداختم و گفتم
طاها- رها الان ی ربع گذشته و هنوز دستات بستهاس و یه گره هم باز نکردی!
کاملا از رفتارش مشخص بود کلافه و عصبی شده و داره حرص میخوره، لبخند خبیثی زدم و با شیطنت گفتم :
طاها- اگر من بخوام بازشون کنم تنبیهت از دیروز سخت تره چون حتی یه گره ام باز نکردی!
قیافهاش رو مظلوم کرد و مثل گربه شرک بهم زل زد که نوچی زدم و ابروی بالا انداختم و گفتم :
طاها- فایده نداره خر نمیشم.
قیاهاش در هم شد، آروم خندیدم و رفتم رو به روش و ی دستم و کردم تو جیبم و با دست دیگهام فکش رو گرفتم و سرش رو بلند کردم، زل زدم تو چشماش و گفتم :
طاها- خب خانوم صادقی، بدجور گیر افتادی!
مظلوم نگاهم کرد که گفتم :
طاها- میدونی من عاشق اذیت کردنتم! حالا آماده ای برای تنبیه؟!
با عجز سرش و تکون داد، لبخند خبیثی زدم و دهنش و پاهاش رو باز کردم، منتظر بود دستاشم باز کنم ولی همچین قصدی نداشتم.
نزدیکش شدم و کنار گوشش پچ زدم :
طاها- همراهی نکنی برات بد تموم میشه!
بعداز اتمام حرفم لبام رو چفت لباش کردم و شروع کردم به بوسیدنش اونم از ترسش همراهیم میکرد، حالتش و دوست نداشتم و فقط می.خواستم اون لحظه اذیتش کنم، بدون اینکه ازش جدا بشم دستاش رو از ستون باز کردم و چسبوندمش به دیوار پشت سرش که از درد نالش بلند شد ولی بین لبامون خفه شد و باعث شد بیشتر تحریک بشم.
#رها
هولم داد سمت دیوار که نالم در اومد ولی بین لبامون خفه شد، دستش روی.... ((دشمنم شرمندتون ولی باید سانسور میشد🗿😂))
........
با صدای زنگ گوشیش کلافه و عصبی نفسش رو داد بیرون و با بیمیلی ازم جداشد، به سمت گوشیش رو رفت و بعداز برداشتنش به سمت بیرون رفت و جواب داد.
روی زمین سر خوردم و دستام و روی صورتم گذاشتم، خدای من داشتم چیکار میکردم؟! ولی من اون لحظه مجبور شدم، هوف من نباید اجازه میدادم، اما اون رییسه باند، منه احمق اصلا نباید وارد باند میشدم، حالا این بار گوشیش نجاتم داد دفعه بعد چی؟! اگر الان گوشیش زنگ نمیخورد چی میشد یعنی؟! یعنی واقعا من دستم به هیچ جا بند نیست که جلوی این کاراش رو بگیرم؟!
قطعا قانونی که نمیشه بچههام که قطعا هیچ کاری نمیتونن بکنن، اه بهم گفته بودن وارد این باند کوفتی نشما، یکی نیست بگه احمق جون نونت کم بود؟! آبت کم بود؟! وارد باند خلافکاری شدنت چی بود؟!
همونطور که با خودم حرف میزدم یهو طاها اومد داخل آب دهنم رو با ترس قورت دادم با ترس نگاش کردم و سریع بلند شدم و ایستادم.
خنثی نگاهم کرد و با جدیت گفت :
طاها- من نمیخوام آسیبی بهت برسونم، ولی باید بهت ثابت میشد که اینجا رییس کیه، من هرکاری که بخوام میتونم بکنم و تو نمیتونی مانعم بشی درس امروزت اینه.
در ضمن راجب اتفاقات امروز به بچهها هیچی نمیگی و نمیگی که چطوری تنبیه میشی چون هر مربیای روش خودش و داره و تو اولین شاگرد من هستی و منم اینطوری تنبیه میکنم و نکته آخر اینکه چون تو مامور ویژه باند هستی یه سری تمرینات داری که بچه های دیگه نداشتن مثل همین تمرین و برای امروز کافیه میتونی بری.
بدون اینکه اجازه حرفی رو به من بده از در رفت بیرون، وادفاک؟ چیشد الان؟ آخه تمرین امروز چه ربطی به این داشت که ثابت کنه رئیس اونه؟
کلافه با سوالهای زیادی که داشتن تو مخم رژه میرفتن به سمت اتاق پرو قدم برداشتم.
#عشق_پر_دردسر
#طاها
لباسامون رو عوض کرده بودیم و رو به روی هم داشتیم گرم میکردیم که گفتم :
طاها- امروز باز کردن طناب از میله رو یادت میدم.
صاف ایستاد و گفت :
رها- الان صندلی رو کامل یاد گرفتم؟!
سری تکون دادم و گفتم :
طاها- اره فقط تو یسری نکات ریز اشکال داشتی که اونارو امروز بهت میگم، خب بیا بریم.
به سمت ستون گوشه سالن رفتیم، به ستون اشاره کردم و گفتم :
طاها- وایسا جلوش
رفت و جلوی ستون ایستاد، طنابا رو از کشو خارج کردم و به سمتش رفتم.
روی زانو نشستم و پاهاش و با طناب دور ستون بستم بلند شدم و مچ دوتا دستاش و بردم بالا و اول به هم بستم و بعد دور ستون گره زدم گره هارو از دیروز سفت تر میبستم تا نتونه به راحتی باز کنه! بعد از بستن گره دهنش رفتم عقب و بهش نگاه کردم و گفتم :
طاها- خب شروع کن، دارم تایم میگیرم.
شروع کرد به باز کردن گره دستاش منم همونطور که دورش راه میرفتم راهنماییش میکردم.
نگاهی به تایمر انداختم و گفتم
طاها- رها الان ی ربع گذشته و هنوز دستات بستهاس و یه گره هم باز نکردی!
کاملا از رفتارش مشخص بود کلافه و عصبی شده و داره حرص میخوره، لبخند خبیثی زدم و با شیطنت گفتم :
طاها- اگر من بخوام بازشون کنم تنبیهت از دیروز سخت تره چون حتی یه گره ام باز نکردی!
قیافهاش رو مظلوم کرد و مثل گربه شرک بهم زل زد که نوچی زدم و ابروی بالا انداختم و گفتم :
طاها- فایده نداره خر نمیشم.
قیاهاش در هم شد، آروم خندیدم و رفتم رو به روش و ی دستم و کردم تو جیبم و با دست دیگهام فکش رو گرفتم و سرش رو بلند کردم، زل زدم تو چشماش و گفتم :
طاها- خب خانوم صادقی، بدجور گیر افتادی!
مظلوم نگاهم کرد که گفتم :
طاها- میدونی من عاشق اذیت کردنتم! حالا آماده ای برای تنبیه؟!
با عجز سرش و تکون داد، لبخند خبیثی زدم و دهنش و پاهاش رو باز کردم، منتظر بود دستاشم باز کنم ولی همچین قصدی نداشتم.
نزدیکش شدم و کنار گوشش پچ زدم :
طاها- همراهی نکنی برات بد تموم میشه!
بعداز اتمام حرفم لبام رو چفت لباش کردم و شروع کردم به بوسیدنش اونم از ترسش همراهیم میکرد، حالتش و دوست نداشتم و فقط می.خواستم اون لحظه اذیتش کنم، بدون اینکه ازش جدا بشم دستاش رو از ستون باز کردم و چسبوندمش به دیوار پشت سرش که از درد نالش بلند شد ولی بین لبامون خفه شد و باعث شد بیشتر تحریک بشم.
#رها
هولم داد سمت دیوار که نالم در اومد ولی بین لبامون خفه شد، دستش روی.... ((دشمنم شرمندتون ولی باید سانسور میشد🗿😂))
........
با صدای زنگ گوشیش کلافه و عصبی نفسش رو داد بیرون و با بیمیلی ازم جداشد، به سمت گوشیش رو رفت و بعداز برداشتنش به سمت بیرون رفت و جواب داد.
روی زمین سر خوردم و دستام و روی صورتم گذاشتم، خدای من داشتم چیکار میکردم؟! ولی من اون لحظه مجبور شدم، هوف من نباید اجازه میدادم، اما اون رییسه باند، منه احمق اصلا نباید وارد باند میشدم، حالا این بار گوشیش نجاتم داد دفعه بعد چی؟! اگر الان گوشیش زنگ نمیخورد چی میشد یعنی؟! یعنی واقعا من دستم به هیچ جا بند نیست که جلوی این کاراش رو بگیرم؟!
قطعا قانونی که نمیشه بچههام که قطعا هیچ کاری نمیتونن بکنن، اه بهم گفته بودن وارد این باند کوفتی نشما، یکی نیست بگه احمق جون نونت کم بود؟! آبت کم بود؟! وارد باند خلافکاری شدنت چی بود؟!
همونطور که با خودم حرف میزدم یهو طاها اومد داخل آب دهنم رو با ترس قورت دادم با ترس نگاش کردم و سریع بلند شدم و ایستادم.
خنثی نگاهم کرد و با جدیت گفت :
طاها- من نمیخوام آسیبی بهت برسونم، ولی باید بهت ثابت میشد که اینجا رییس کیه، من هرکاری که بخوام میتونم بکنم و تو نمیتونی مانعم بشی درس امروزت اینه.
در ضمن راجب اتفاقات امروز به بچهها هیچی نمیگی و نمیگی که چطوری تنبیه میشی چون هر مربیای روش خودش و داره و تو اولین شاگرد من هستی و منم اینطوری تنبیه میکنم و نکته آخر اینکه چون تو مامور ویژه باند هستی یه سری تمرینات داری که بچه های دیگه نداشتن مثل همین تمرین و برای امروز کافیه میتونی بری.
بدون اینکه اجازه حرفی رو به من بده از در رفت بیرون، وادفاک؟ چیشد الان؟ آخه تمرین امروز چه ربطی به این داشت که ثابت کنه رئیس اونه؟
کلافه با سوالهای زیادی که داشتن تو مخم رژه میرفتن به سمت اتاق پرو قدم برداشتم.
#عشق_پر_دردسر
۲۴.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.