اشک حسرت پارت ۹۸
#اشک حسرت #پارت ۹۸
سعید :
آسمان همراه مامان وهدیه اومده بود تو خونه وبیرون تو سالن نشسته بود اومده بودم از بالای کمد چمدون رو برای پانیذ در بیارم چون بعد از این مدت می خواست بره خونه ای خودشون دایی رو هم مرخص کرده بودن واون می خواست پرستارش باشه
چمدون پانیذرو گذاشتم پایین وگفتم :
هر وقت آماده شدی صدام بزن تو اتاقمم
پانیذ : خیلی دوست داری از خونتون برم
- نه پانیذ میگم اتاقمم خواستی بری صدام بزن میرم یکم استراحت کنم
پانیذ : باشه
از اتاق اومدم بیرون آسمان کنار پنجره وایساده بود داشت بیرون رو نگاه می کرد رفتم اتاقم باز چرا لبش کبود بود آیدین که دیگه اونو داشت چرا دست روش بلند می کرد دستش بشکنه رفتم کنار پنجره وآسمون رو نگاه کردم درست مثله آسمان من که چشاش بارونی بود آسمونم قصد بارون داشت
- آسمان من ؟ مگه آسمان مال من بود ؟
سرمودبالا گرفتم اشکم نریزه آسمان دیگه زن آیدین بود وفکر کردن بهش خیانت بود
- سعید داداش
برگشتم طرف در وگفتم : بلد نیستی در بزنی ؟
هدیه با خنده گفت : نه داداش من با آسمان میرم اگه بخوای پانیذ رو می رسونم
- خودم می برمش با دایی حرف دارم
هدیه : پس بای بای .
- بسلامت
رو تخت دراز کشیدم ساعتمو نگاهی انداختم وقت داشتم یکم استراحت کنم این روزه ها خیلی به خواب و استراحت نیاز داشتم ولی دریغ کارای دایی هم به عهده ای من بود ومن هنوز به اون مرد مرموز زنگ نزده بودم
تو همین فکرابودم آسمان دایی مرد مرموز وکیل...
نمی دونم چطور خوابم برد
با لمس دستی تو موهام تکونی خوردم وچشام رو باز کردم
- خوابیدی ؟
- خوابم برد
نشستم نگاهش کردم
لبخندی زد وگفت : دو ساعت خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم
- واقعا
ساعت رو نگاه کردم از تخت اومدم پایین
- آماده شدی
پانیذ: دوساعت آماده ام
رفتم تو حموم اتاقم آبی بزنم به صورتم از آینه خودمو نگاه کردم شوکه شدم جای لب رو گونه ام بود اخمی کردم ودر حمام رو باز کردم پانیذ که داشت تختم رو مرتب می کرد برگشت وبا ترس نگاهم کرد
- این جای لب توه ؟
پانیذ ترسیده نگاهم کرد وگفت : من ...
- چرا این کارو کردی پانیذ بار آخرت باشه فهمیدی
از صدای بلندم اصلانترسید واومد مقابلم وایساد وگفت : سعید دوست دارم
- چی میگی پانیذ تو چند سالته از دوست داشتنوحرف می زنی ؟
تو چشام نگاه کرد وگفت : مگه عشق به سن ساله .
- اره اگه حوس بود چی ؟
بغض کرد وگفت : سعید چی میگی عشق منو حوس می دونی
- بچه ای از سرت میفته حالا هم از اتاقم برو بیرون
پانیذ : نمیرم
با اخم نگاش کردم وگفتم : پانیذ من خودم به اندازه کافی مشکل دارم تو دیگه بهشون اضافه نشو
پانیذ : من مشکلم سعید؟
بازم اشک هاش سرازیر شد
سعید :
آسمان همراه مامان وهدیه اومده بود تو خونه وبیرون تو سالن نشسته بود اومده بودم از بالای کمد چمدون رو برای پانیذ در بیارم چون بعد از این مدت می خواست بره خونه ای خودشون دایی رو هم مرخص کرده بودن واون می خواست پرستارش باشه
چمدون پانیذرو گذاشتم پایین وگفتم :
هر وقت آماده شدی صدام بزن تو اتاقمم
پانیذ : خیلی دوست داری از خونتون برم
- نه پانیذ میگم اتاقمم خواستی بری صدام بزن میرم یکم استراحت کنم
پانیذ : باشه
از اتاق اومدم بیرون آسمان کنار پنجره وایساده بود داشت بیرون رو نگاه می کرد رفتم اتاقم باز چرا لبش کبود بود آیدین که دیگه اونو داشت چرا دست روش بلند می کرد دستش بشکنه رفتم کنار پنجره وآسمون رو نگاه کردم درست مثله آسمان من که چشاش بارونی بود آسمونم قصد بارون داشت
- آسمان من ؟ مگه آسمان مال من بود ؟
سرمودبالا گرفتم اشکم نریزه آسمان دیگه زن آیدین بود وفکر کردن بهش خیانت بود
- سعید داداش
برگشتم طرف در وگفتم : بلد نیستی در بزنی ؟
هدیه با خنده گفت : نه داداش من با آسمان میرم اگه بخوای پانیذ رو می رسونم
- خودم می برمش با دایی حرف دارم
هدیه : پس بای بای .
- بسلامت
رو تخت دراز کشیدم ساعتمو نگاهی انداختم وقت داشتم یکم استراحت کنم این روزه ها خیلی به خواب و استراحت نیاز داشتم ولی دریغ کارای دایی هم به عهده ای من بود ومن هنوز به اون مرد مرموز زنگ نزده بودم
تو همین فکرابودم آسمان دایی مرد مرموز وکیل...
نمی دونم چطور خوابم برد
با لمس دستی تو موهام تکونی خوردم وچشام رو باز کردم
- خوابیدی ؟
- خوابم برد
نشستم نگاهش کردم
لبخندی زد وگفت : دو ساعت خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم
- واقعا
ساعت رو نگاه کردم از تخت اومدم پایین
- آماده شدی
پانیذ: دوساعت آماده ام
رفتم تو حموم اتاقم آبی بزنم به صورتم از آینه خودمو نگاه کردم شوکه شدم جای لب رو گونه ام بود اخمی کردم ودر حمام رو باز کردم پانیذ که داشت تختم رو مرتب می کرد برگشت وبا ترس نگاهم کرد
- این جای لب توه ؟
پانیذ ترسیده نگاهم کرد وگفت : من ...
- چرا این کارو کردی پانیذ بار آخرت باشه فهمیدی
از صدای بلندم اصلانترسید واومد مقابلم وایساد وگفت : سعید دوست دارم
- چی میگی پانیذ تو چند سالته از دوست داشتنوحرف می زنی ؟
تو چشام نگاه کرد وگفت : مگه عشق به سن ساله .
- اره اگه حوس بود چی ؟
بغض کرد وگفت : سعید چی میگی عشق منو حوس می دونی
- بچه ای از سرت میفته حالا هم از اتاقم برو بیرون
پانیذ : نمیرم
با اخم نگاش کردم وگفتم : پانیذ من خودم به اندازه کافی مشکل دارم تو دیگه بهشون اضافه نشو
پانیذ : من مشکلم سعید؟
بازم اشک هاش سرازیر شد
۱۰.۹k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.