تک پارتی دراکو مالفوی=
تک پارتی دراکو مالفوی=
وقتی عاشق همین ولی نمیتونین اعتراف کنید
(زمان سال شیشم)
شش سال از زمانی که ا/ت به دراکو دل بسته بود گذشته بود. ا/ت نمیتوانست اعتراف کند چون میترسید که ردش کند اما تا زمانی که....
....(زمان حال سالن اجتماعات گروه ها)....
♡اگه اعتراف کنم و ردم کنه چی؟
ا/د (اسم دوست): نگران نباش دختر چیزی نمیشه
♡ولی...
ا/د: الان سال اخره اگه با همین خنگ بازیات ادامه بدی فرصتت از دست میره
ویو دراکو:
اون خیلی زیبا و مهربونه شاید باید بگم....ولی اگه... اگه همینجوری ادامه بدم اون میره با اون پاتر...
ویو نویسنده: دامبلدور شروع به سخنرانی کرد و درباره جشن یول بال گفت
شاید این جشن تنها فرصت ان دو بود...
بعد از سخنرانی دامبلدور به سمت خوابگاه ها به راه افتادند
×ا/ت!
♡دراکو! چی شده؟
×میتونم باهات حرف بزنم
و بعد به ا/د خیره شد
×خصوصی!...
♡اوهوم
و به سمت دریاچه قدم برداشتند،ا/ت بر روی سنگ بزرگی نشست
♡دریاچه واقعا زیباست
×اره
♡×(باهم)باید یه چیزی بگم
♡×تو اول
و بعد خنده ای کردند
♡راستشو بخوای...میشه من همراهت بشم برای یول بال؟
×اره
♡حالا تو بگو
دراکو کمی تردید کرد و بعد گفت
×راستشو بخوای من از سال اول دوستت داشتم و...میخواستم نظر تو رو هم بدونم، خب نظرت چیه؟
♡خب...منم دوستت دارم
و لبخندی رو لبهای انها نقش بست...
وقتی عاشق همین ولی نمیتونین اعتراف کنید
(زمان سال شیشم)
شش سال از زمانی که ا/ت به دراکو دل بسته بود گذشته بود. ا/ت نمیتوانست اعتراف کند چون میترسید که ردش کند اما تا زمانی که....
....(زمان حال سالن اجتماعات گروه ها)....
♡اگه اعتراف کنم و ردم کنه چی؟
ا/د (اسم دوست): نگران نباش دختر چیزی نمیشه
♡ولی...
ا/د: الان سال اخره اگه با همین خنگ بازیات ادامه بدی فرصتت از دست میره
ویو دراکو:
اون خیلی زیبا و مهربونه شاید باید بگم....ولی اگه... اگه همینجوری ادامه بدم اون میره با اون پاتر...
ویو نویسنده: دامبلدور شروع به سخنرانی کرد و درباره جشن یول بال گفت
شاید این جشن تنها فرصت ان دو بود...
بعد از سخنرانی دامبلدور به سمت خوابگاه ها به راه افتادند
×ا/ت!
♡دراکو! چی شده؟
×میتونم باهات حرف بزنم
و بعد به ا/د خیره شد
×خصوصی!...
♡اوهوم
و به سمت دریاچه قدم برداشتند،ا/ت بر روی سنگ بزرگی نشست
♡دریاچه واقعا زیباست
×اره
♡×(باهم)باید یه چیزی بگم
♡×تو اول
و بعد خنده ای کردند
♡راستشو بخوای...میشه من همراهت بشم برای یول بال؟
×اره
♡حالا تو بگو
دراکو کمی تردید کرد و بعد گفت
×راستشو بخوای من از سال اول دوستت داشتم و...میخواستم نظر تو رو هم بدونم، خب نظرت چیه؟
♡خب...منم دوستت دارم
و لبخندی رو لبهای انها نقش بست...
۷.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.