سونگهو لبخندی زد فکر کنم گربهات نمیخواد من اینجا باشم

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕⁷"



سونگ‌هو لبخندی زد. "فکر کنم گربه‌ات نمی‌خواد من اینجا باشم!"

شدو با چشم‌هایی باریک شده به سونگ‌هو نگاه کرد. انگار که هر لحظه آماده بود تا دوباره بهش حمله کنه.

یونجی دستی به موهاش کشید و گفت: "شدو، بس کن دیگه…" بعد رو به سونگ‌هو کرد: "خب… بیا بشین یه چیزی بخوریم."

سونگ‌هو نشست، اما شدو از جاش تکون نخورد. با نگاه خیره و دقیق، مراقب سونگ‌هو بود. هر بار که سونگ‌هو سعی می‌کرد به یونجی نزدیک بشه، شدو یا پنجه می‌زد، یا دمش رو تکون می‌داد و با چشمای درخشانش بهش هشدار می‌داد.

سونگ‌هو با خنده گفت: "فکر کنم باید باهاش دوست بشم، وگرنه این گربه حسود منو تیکه‌تیکه می‌کنه!"

یونجی خندید، اما شدو اصلاً خنده‌دار نمی‌دید. در ذهن جونگ کوک، چیزی تکرار می‌شد:
"بهش نزدیک نشو… یونجی برای منه."

بعد از رفتن سونگ‌هو و مادرش، خونه توی سکوت فرو رفت. یونجی در رو پشت سرش بست و نفس عمیقی کشید. ولی چهره‌اش هنوز گرفته و عصبی بود. مستقیم به سمت شدو برگشت که همون‌جا نشسته بود و با چشمای درشت و براقش به یونجی نگاه می‌کرد.

"این… چه کاری بود شدو؟!"

شدو با چشمای مظلومانه به یونجی نگاه کرد. گوش‌هاش رو کمی پایین انداخت و دمش رو دور بدنش پیچید.

یونجی با اخم گفت: "چرا اینقدر با سونگ‌هو بد رفتاری کردی؟ اون مهمون بود! دستشو گاز گرفتی… بهش چنگ زدی… این کارت اصلاً درست نبود."

شدو گوش‌هاش رو بیشتر عقب داد و "میو" کرد. نگاهش طوری بود که انگار داشت التماس می‌کرد. ولی یونجی بی‌توجه بود. با حالت جدی به سمت مبل رفت و با اخم نشست.

شدو چند لحظه سر جاش نشست، ولی بعد از چند ثانیه، با احتیاط به سمت یونجی رفت. به آرومی خودش رو به پای یونجی مالید.

"نه… دیگه این بار به این راحتی‌ها نرم نمی‌شم." یونجی سرش رو برگردوند.

شدو با پاهای کوچیکش به سمت یونجی پرید. خودش رو به پای یونجی مالید و با صدای ملایمی "میو" کرد.

یونجی بهش نگاه کرد و گفت: "نه، شدو. این بار فایده نداره."

شدو با ملایمت روی پای یونجی پرید. دمش رو به دور خودش حلقه کرد و سر کوچیکش رو روی زانوی یونجی گذاشت.

یونجی سعی کرد خودش رو محکم نشون بده. "شدو… نه! این بار واقعاً ناراحتم!"

ولی شدو کوتاه نمی‌اومد. چشمای مشکی و درخشانش رو به یونجی دوخته بود. بعد آروم با سرش به دست یونجی ضربه زد.

"نه… شدو…"

شدو با ملایمت دمش رو تکون داد. سرش رو بیشتر به زانوی یونجی فشار داد. بعد سر کوچیکش رو بالا آورد، با چشمای براق و درخشان به یونجی نگاه کرد و به آرومی "میو" کرد.

یونجی برای چند لحظه سکوت کرد. سعی داشت جدی بمونه، ولی اون نگاه… اون چشما…



ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۹)

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕⁸""این… چه کاری بود شدو؟!"شدو با چشمای مظلومانه به...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕⁹"لب‌های نرم شدو زیر بوسه‌های پی‌درپی یونجی می‌لرز...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕⁶"یه شب، جونگ کوک کنار تخت نشسته بود و توی دلش گفت...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕 ⁵"روی تخت، کنار یونجی، حالا پسری با موهای تیره و ...

سرزمین باشکوه نگهبان آتش

black flower(p,302)

black flower(p,317)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط