ⓦⓘⓝⓚ p3
ⓦⓘⓝⓚ p3
اسلاید بعد کوچه
یونگی پا میشه قدم قدم از جیمین دور میشه
جیمین:هیونگ
یونگی:اههههه میشه خفه شی
جیمین:باشه
یونگی غم داشت ناراحت بود ولی گریه نمیکرد سعی داشت خودشو قوی نشون بده ولی نمیشد اون واقعا جیهوپ رو دوست داشت و براش میمرد اگه اون اتفاقی براش بیوفته شاید یونگی هیچ وقت خودشو نبخشه سخته که کسی رو دوست داشته باشی و بخاطر رانندگی بد خودت اونو از دست بدی
یونگی:یه سیگار میخواستم
مغازهدار:بفرمائید
یونگی پول سیگار رو حساب کرد سیگارشو روشن کرد پک های عمیقی از سیگار میزد به سمت یه کوچه تاریک رفت نشست شروع کرد به گریه کردن
تازه بهم گفته بود دوستم داره یه عشق دونفره لعنت بهت یونگی که یه رانندگی ساده هم بلد نیستی چرا چرا این اتفاق افتاد
سرشو محکم به دیوار کوبید جوری که از سرش خون اومد و بیهوش شد
فردا صبح ساعت 6:15
جیمین گوشیش رو از جیبش بیرون اورد شماره یونگی گرفت ولی جواب نداد نفس عمیقی کشید دستی روی موهاش دوباره و دوباره شماره یونگی گرفت ولی جواب نمیداد
سویچ ماشینشو از تو جیبش بیرون اورد سوار ماشین شد به توی خیابونا میگشت ولی نبود ماشینشو پارک کرد پیاده توی کوچه های تنگ میگشت رسید به یه کوچه ترسناک با اینکه صبح بود ولی اون کوچه ترسناک بنظر میومد داخلش اومد ساعت حدودای 9 بود جسم بی جونی جلوش دید صورتشو نگاه کرد
جیمین:یـ....ـیونگی یونگی
یونگی:جـ..یمـ جـ..ـیـ..ـمـ...ـیـن
جیمین:خوبی
یونگی:ا....ارهـ..
جیمین یونگی بلند میکنه سوار ماشینش میشه یونگی به سمت بیمارستان میبره دکتر صدا میکنه یونگی رو روی برانکارد میزارن
30 مین بعد ساعت 10:00
پرستار:متاسفانه خون زیادی از دست دادن باید بهشون خون وصل کنیم گروه خونیشون چیه
اسلاید بعد کوچه
یونگی پا میشه قدم قدم از جیمین دور میشه
جیمین:هیونگ
یونگی:اههههه میشه خفه شی
جیمین:باشه
یونگی غم داشت ناراحت بود ولی گریه نمیکرد سعی داشت خودشو قوی نشون بده ولی نمیشد اون واقعا جیهوپ رو دوست داشت و براش میمرد اگه اون اتفاقی براش بیوفته شاید یونگی هیچ وقت خودشو نبخشه سخته که کسی رو دوست داشته باشی و بخاطر رانندگی بد خودت اونو از دست بدی
یونگی:یه سیگار میخواستم
مغازهدار:بفرمائید
یونگی پول سیگار رو حساب کرد سیگارشو روشن کرد پک های عمیقی از سیگار میزد به سمت یه کوچه تاریک رفت نشست شروع کرد به گریه کردن
تازه بهم گفته بود دوستم داره یه عشق دونفره لعنت بهت یونگی که یه رانندگی ساده هم بلد نیستی چرا چرا این اتفاق افتاد
سرشو محکم به دیوار کوبید جوری که از سرش خون اومد و بیهوش شد
فردا صبح ساعت 6:15
جیمین گوشیش رو از جیبش بیرون اورد شماره یونگی گرفت ولی جواب نداد نفس عمیقی کشید دستی روی موهاش دوباره و دوباره شماره یونگی گرفت ولی جواب نمیداد
سویچ ماشینشو از تو جیبش بیرون اورد سوار ماشین شد به توی خیابونا میگشت ولی نبود ماشینشو پارک کرد پیاده توی کوچه های تنگ میگشت رسید به یه کوچه ترسناک با اینکه صبح بود ولی اون کوچه ترسناک بنظر میومد داخلش اومد ساعت حدودای 9 بود جسم بی جونی جلوش دید صورتشو نگاه کرد
جیمین:یـ....ـیونگی یونگی
یونگی:جـ..یمـ جـ..ـیـ..ـمـ...ـیـن
جیمین:خوبی
یونگی:ا....ارهـ..
جیمین یونگی بلند میکنه سوار ماشینش میشه یونگی به سمت بیمارستان میبره دکتر صدا میکنه یونگی رو روی برانکارد میزارن
30 مین بعد ساعت 10:00
پرستار:متاسفانه خون زیادی از دست دادن باید بهشون خون وصل کنیم گروه خونیشون چیه
۳.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.