اگر چه اجبار بود

اگر چه اجبار بود

فصل اول (پارت چهارم)

آخه من برا کی مهم بودم که برا این مهم باشم ؟

پلیسا اومدن ما رو بردن تو ماشین و به من یه لباس دادن تا بپوشم . و ما رو بردن کلانتری از من یه چند تا آزمایش گرفتن و فهمیدن که بهم تجا*وز شده و چون اون پسره که حالا فهمیده بودم اسمش جونگ کوکه رو تو اتاق با من دیدن گفتن اون متهم نمی‌خواست بگم درسته .... اما .... سه چانگ و سارا از کشور رفتن و معلوم نیست کجان . منم فقط برای آبروی بابام گفتم بله ولی دلم راضی نبود .
گفتن باید اعدام بشه مگه اینکه من رضایت بدم . من ؟ چه عجیب ! منم چون دلم نمی‌خواست اعدام بشه رضایت دادم . ولی خیلی بد شد .. خیلی بد ....

قاضی = ولی یه چیز داره که باید قبول کنید یا این آقا اعدام میشه

ا.ت = چی !!؟

قاضی = شما باید با این آقا ازدواج کنید .

چشمام از تعجب چهارتا که چه عرض کنم ده تا شد چی میگه این چشمای همه به من بود و این من و معذب میکرد . چشمای جونگ کوک که اندازه توپ بسکتبال شده بود

ا.ت = قبوله

قاضی = پس حکم صادر شد ( تقق تققق )

بعد از خارج شدن قاضی مادر کوک اومد جلوم دستام و تو دستش فشرد و گفت

م.ک= خدا خیرت بده دخترم .... الهی به هر چی میخوای برسی ... خیلی ازت ممنونم

لبخند تلخی زدم و گفتم = این حرفا رو نزنید تو رو خدا

م.ک = چشم دخترم

و از کنارم رفت کنار ..

ادامه دارد ⁦❤️⁩⁦❤️⁩
دیدگاه ها (۲)

اگر چه اجبار بود فصل اول (پارت پنجم )م.ک‌= چشم دخترمو از کنا...

ارباب سرد پارت آخر (ویو سه ماه بعد )ویو ات ..توی این سه ماه ...

اگر چه اجبار بود فصل اول (پارت سوم ) ویو کوک....به ساعت نگاه...

اگر چه اجبار بود ...

love Between the Tides²⁵چند دقیقه بعدم: چیکار میکنی؟ ا/ت: هی...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط