❤ رویای عشق پارت ۱ 💔
❤ رویای عشق پارت ۱ 💔
همه مشخول خوردن صبحونه بودن هیونجین و بینا کناره هم نشسته بودن هیونجین وقتی به ساعت رو دست اش نگاه کرد زود بلند شد و گفت
هیونجین : وای خدا دیرم شد
بینا زود نگاه اش رو به ساعت انداخت و زود بلند شد
بینا : وای دیرم شد
م/هیونی : دخترم صبحونه تو نخوردی
بینا با عجله گفت
بینا : نه میرم زن دایی جون زود سمت اتاق اش رفت و کیف اش رو برداشت و سمت حیاط رفت ماشین جلو در ایستاده بود و بینا زود سوار شد و مشغول بستن کمربند اش بود با عجله گفت
بینا : زود باش یور برو دیگه
هیونجین : بینا ماشینت اون سمته
بینا زود نگاه اش رو به هیونجین دوخت و با زود و کمی لکنت گفت
بینا : هی ....هی..... هیونجین ....
هیونجین خندی کرد و گفت
هیونجین: من میرسونمت
بینا با عجله گفت
بینا : نه .... راستش خودم میرم
هیونجین: نه من میرسونمت
بینا با استرس و عجله گفت
بینا : نه بخدا من هواسم نبود من پیاده میشم
هیونجین: مگه نمیدونی دوست ندارم دو بار حرفمو بزنم
بینا نگاهی به هیونجین انداخت و زود خودش رو رویه صندلی جا کرد و گفت
بینا : آخ ببخشید یادم رفته بود
هیونجین بدونه معطلی پاشو گذاشت رو گاز و به سرعت به سمت دانشگاه رفت
مردمک چشم هایش روبه جاده بود و گفت
هیونجین: نباید یادت بره
بینا زود نگاه اش رو به هیونجین دوخت
بینا : چی ......
هیونجین: اینکه نمیخواهم دو بار حرفمو تکرار کنم
بینا با خجالت زده دست هایش رو بهم گرفت و گفت
بینا : آقا ...
کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد
بینا : اقای هیونجین خوب منم هواسم نبود
هیونجین: باشه اشکالی نداره رسیدیم
بینا زود کیف اش رو برداشت و از ماشین پیاده شد و درو نبسته بود گفت
بینا : بازم ممنون
هیونجین در جواب بینا خندی کرد و بینا درو بست هیونجین هم حرکت کرد
بینا با خجالت سمت در قدم برداشت
// آخه چرا هواسم نیست مزاحم هیونجین هم شدم //
وقتی وارد سالون شد از بالا رو سر اش آب کثیف رو ریختن بینا شوکه شده بود و زود نگاه اش رو به بالا دوخت
بینا : جا یونگ .....
جا یونگ با خنده بلند گفت
هو هو
همه مشخول خوردن صبحونه بودن هیونجین و بینا کناره هم نشسته بودن هیونجین وقتی به ساعت رو دست اش نگاه کرد زود بلند شد و گفت
هیونجین : وای خدا دیرم شد
بینا زود نگاه اش رو به ساعت انداخت و زود بلند شد
بینا : وای دیرم شد
م/هیونی : دخترم صبحونه تو نخوردی
بینا با عجله گفت
بینا : نه میرم زن دایی جون زود سمت اتاق اش رفت و کیف اش رو برداشت و سمت حیاط رفت ماشین جلو در ایستاده بود و بینا زود سوار شد و مشغول بستن کمربند اش بود با عجله گفت
بینا : زود باش یور برو دیگه
هیونجین : بینا ماشینت اون سمته
بینا زود نگاه اش رو به هیونجین دوخت و با زود و کمی لکنت گفت
بینا : هی ....هی..... هیونجین ....
هیونجین خندی کرد و گفت
هیونجین: من میرسونمت
بینا با عجله گفت
بینا : نه .... راستش خودم میرم
هیونجین: نه من میرسونمت
بینا با استرس و عجله گفت
بینا : نه بخدا من هواسم نبود من پیاده میشم
هیونجین: مگه نمیدونی دوست ندارم دو بار حرفمو بزنم
بینا نگاهی به هیونجین انداخت و زود خودش رو رویه صندلی جا کرد و گفت
بینا : آخ ببخشید یادم رفته بود
هیونجین بدونه معطلی پاشو گذاشت رو گاز و به سرعت به سمت دانشگاه رفت
مردمک چشم هایش روبه جاده بود و گفت
هیونجین: نباید یادت بره
بینا زود نگاه اش رو به هیونجین دوخت
بینا : چی ......
هیونجین: اینکه نمیخواهم دو بار حرفمو تکرار کنم
بینا با خجالت زده دست هایش رو بهم گرفت و گفت
بینا : آقا ...
کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد
بینا : اقای هیونجین خوب منم هواسم نبود
هیونجین: باشه اشکالی نداره رسیدیم
بینا زود کیف اش رو برداشت و از ماشین پیاده شد و درو نبسته بود گفت
بینا : بازم ممنون
هیونجین در جواب بینا خندی کرد و بینا درو بست هیونجین هم حرکت کرد
بینا با خجالت سمت در قدم برداشت
// آخه چرا هواسم نیست مزاحم هیونجین هم شدم //
وقتی وارد سالون شد از بالا رو سر اش آب کثیف رو ریختن بینا شوکه شده بود و زود نگاه اش رو به بالا دوخت
بینا : جا یونگ .....
جا یونگ با خنده بلند گفت
هو هو
۱.۲k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.