{مجبور به ازدواجت میکنم }
{مجبور به ازدواجت میکنم }
پارت ۲۳
بعد از خوردنه صبحونه اش دوباره زود سمته سالون رفت و با دیدن مادر لینو که خیلی دلشت ناز اش میکرد خنده بر لب اش آمد و سمته مادر شوهر اش رفت و کنار اش نشست
نی هو : خوب رازی شدی تا با لینو ازدواج کنی
ات روبه نی هو کرد با خودش گفت \\مطمئنم که خاطرخواه لینو هستش اسمم ات نیست اگه حرصتو در نیارم //
ات : آره خوب اون عاشقم و یه بچه هم دارم پس ازدواج میکنیم
م/هیونی : خیلی هم خوبه
شب ساعت ۹ شب
لباس هایه که سفارش داده بود رو پوشید و سمته سالون رفت موهایش رو دم اسپی بسته بود وارد سالون شد و گفت
ات : لینو نیامده
نی هو نگاهش رو سمت ات دوخت دوتا چشم هایش چهار تا شده بودن
نی هو : ببخشید ما از این جور لباسا نمیپوشیم
ات : شما نمیپوشید من که میپوشم
رویه صندلی نشست پدر لینو کمی عصبی شد و گفت
پ/ل : شامتون رو بخورید
همه شروع به خوردن غذا کرد دیگه لینو و هیونجین از سره کار برگشتن
لینو با دیدن ات که سر سفره نشسته بود خوشحال شد اما با دیدن لباس اش اخم کرد و سمت ات اومد
لینو : همسرم با خانواده شام میخوره
ات : اوهم
ات مشغول خوردن غذا بود لینو هم نشست و با صحبت کرد با پدر و عمو اش و هیونجین صحبت میکردن
خدمتکار اومدم و گفت
..... خانم ات آقا نینو گریه میکنه
ات بلند شد و گفت
ات : باش
به سمت اوتاق نینو قدم برداشت و با خودش گفت
//همین الان لینو دنبالم میاد راستی از وقتی اوتاق نینو رو آماده کرد ندیدمش //
وارد اوتاق شد و با دیدن اوتاق نینو خیلی خوشحال شد به سمت گهواره رفت
ات : مامانی نینو عزیزم بیدار شدی
با حرف هایه ناز نینو رو برداشت و رویه مبل نشست
ات : گرسنته
وقتی میخواست زیرپوش اش رو بالا ببره لینو وارد اوتاق شد
و با عصبانیت سمت ات رفت درو هم بست
لینو : این چیه پوشیدی
ات با پوزخندی گفت
ات : خوب لباسه دیگه داد هم نزن
لینو : زود برو عوضشون کن
ات : چرا اون وقت
لینو : چون ...
ات : میشه حرف نزنین چون به نینو شیر میدم
پیراهن اش رو بالا زد و نک س*ینه اش رو نزدیک دهانه نینو کرد اون هم شروع به خوردن اش کرد
لینو شکه ایستاده بود چون هیچ دوختری با اون اینجوری صحبت نکرده بود و با عصبانیت گفت
لینو : وقتی نینو شیر شو خورد بیا اوتاقمون
ات بعد از اینکه نینو خواب اش برد سمت اوتاق خود اش رفت و وارد اوتاق شد و رویه تخت نشست
ات : چیه کارم داشتی
لینو از رویه مبل بلند شد و سمت ات رفت بهش نزديک شد ات هم به تاج تخت تکیه داد نفس هایشون به صورت هایه هم میخوردن لینو برایه اذیت کردنه ات بهش نزدیک تر شد
لینو : دیگه این لباسو نمیپوشی
__________________________
اسلاید ۲ لباسه ات
اسلاید ۳ اوتاق خواب لینو
پارت ۲۳
بعد از خوردنه صبحونه اش دوباره زود سمته سالون رفت و با دیدن مادر لینو که خیلی دلشت ناز اش میکرد خنده بر لب اش آمد و سمته مادر شوهر اش رفت و کنار اش نشست
نی هو : خوب رازی شدی تا با لینو ازدواج کنی
ات روبه نی هو کرد با خودش گفت \\مطمئنم که خاطرخواه لینو هستش اسمم ات نیست اگه حرصتو در نیارم //
ات : آره خوب اون عاشقم و یه بچه هم دارم پس ازدواج میکنیم
م/هیونی : خیلی هم خوبه
شب ساعت ۹ شب
لباس هایه که سفارش داده بود رو پوشید و سمته سالون رفت موهایش رو دم اسپی بسته بود وارد سالون شد و گفت
ات : لینو نیامده
نی هو نگاهش رو سمت ات دوخت دوتا چشم هایش چهار تا شده بودن
نی هو : ببخشید ما از این جور لباسا نمیپوشیم
ات : شما نمیپوشید من که میپوشم
رویه صندلی نشست پدر لینو کمی عصبی شد و گفت
پ/ل : شامتون رو بخورید
همه شروع به خوردن غذا کرد دیگه لینو و هیونجین از سره کار برگشتن
لینو با دیدن ات که سر سفره نشسته بود خوشحال شد اما با دیدن لباس اش اخم کرد و سمت ات اومد
لینو : همسرم با خانواده شام میخوره
ات : اوهم
ات مشغول خوردن غذا بود لینو هم نشست و با صحبت کرد با پدر و عمو اش و هیونجین صحبت میکردن
خدمتکار اومدم و گفت
..... خانم ات آقا نینو گریه میکنه
ات بلند شد و گفت
ات : باش
به سمت اوتاق نینو قدم برداشت و با خودش گفت
//همین الان لینو دنبالم میاد راستی از وقتی اوتاق نینو رو آماده کرد ندیدمش //
وارد اوتاق شد و با دیدن اوتاق نینو خیلی خوشحال شد به سمت گهواره رفت
ات : مامانی نینو عزیزم بیدار شدی
با حرف هایه ناز نینو رو برداشت و رویه مبل نشست
ات : گرسنته
وقتی میخواست زیرپوش اش رو بالا ببره لینو وارد اوتاق شد
و با عصبانیت سمت ات رفت درو هم بست
لینو : این چیه پوشیدی
ات با پوزخندی گفت
ات : خوب لباسه دیگه داد هم نزن
لینو : زود برو عوضشون کن
ات : چرا اون وقت
لینو : چون ...
ات : میشه حرف نزنین چون به نینو شیر میدم
پیراهن اش رو بالا زد و نک س*ینه اش رو نزدیک دهانه نینو کرد اون هم شروع به خوردن اش کرد
لینو شکه ایستاده بود چون هیچ دوختری با اون اینجوری صحبت نکرده بود و با عصبانیت گفت
لینو : وقتی نینو شیر شو خورد بیا اوتاقمون
ات بعد از اینکه نینو خواب اش برد سمت اوتاق خود اش رفت و وارد اوتاق شد و رویه تخت نشست
ات : چیه کارم داشتی
لینو از رویه مبل بلند شد و سمت ات رفت بهش نزديک شد ات هم به تاج تخت تکیه داد نفس هایشون به صورت هایه هم میخوردن لینو برایه اذیت کردنه ات بهش نزدیک تر شد
لینو : دیگه این لباسو نمیپوشی
__________________________
اسلاید ۲ لباسه ات
اسلاید ۳ اوتاق خواب لینو
۲.۰k
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.