part²¹
part²¹
teahkook
تهیونگ: من...میرم اتاقم(خجالت)
کوک:میخوای بیای با منو بم بازی کنی
تهیونگ:با..شه
سر تهیونگ هنوز پایینه))
کوک:سرتو بیار بالا نمیخواد خجالت بکشید
تهیونگ:((تا اینو گفت بیشتر خجالت کشیدم سرمو آوردم بالا مطمئنم لپام قرمزه))
کوک: بر..یم
ویو کوک
چقدر کیوت شده بودد لپاش قرمز
رفتیم حیاط با بم تهیونگ توپ بازی می کردیم من توپ رو انداختم سمت تهیونگ ولی خورد رو صورتش
تهیونگ: اخخ
کوک:بب..خشید
تهیونگ:اعع اینطوریه
((تهیونگ توپ رو برداشت سمت کوک پرت کرد خورد تو صورتش ))
تهیونگ:از خنده افتاده رو زمین))
کوک:میخندی....بیا
توپ رو پرت کرد خورد به دماغش
تهیونگ:اخخ
کوک:دوید سمتش)) چیشد
تهیونگ دستش رو از دماغش ورداشت
کوک:خو..ن
تهیونگ:خیلی بدی دماغم درد میکنه(بغض)
کوک:ببخشید بیا....بریم تو بشورش
تهیونگ:نمیتونم درد میکنه((تو مرز گریه))
و اینجاست......
کوک برآید استایل تهیونگ رو بلند میکنه
تهیونگ خیلی تعجب کرده بود
تهیونگ:بزارم زمین
کوک:بیا دماغت رو بشور
چند مین بعد.....
کوک:دراز بکش
تهیونگ:باشه
ویو راوی
کوک سر تهیونگ رو گذاشته بود روی پاش شب بود وقت خواب بود از شام گذشته بود چون خدمتکارا رفته بودن مرخصی تهیونگ خوابش برده بود کوک هم یه پتو آورد انداخت روش زیر سر خودش بالشت گذاشت
تهیونگ رو تو بغلخودش گرفت کاراش دست خودش نبود به اون بغل احتیاج داشت
اینجا سر تهیونگ رو بازو کوک
و زیر سر کوک هم بالشتها
ویو تهیونگ
.....
ادامه دارد...
حمایت🥺
teahkook
تهیونگ: من...میرم اتاقم(خجالت)
کوک:میخوای بیای با منو بم بازی کنی
تهیونگ:با..شه
سر تهیونگ هنوز پایینه))
کوک:سرتو بیار بالا نمیخواد خجالت بکشید
تهیونگ:((تا اینو گفت بیشتر خجالت کشیدم سرمو آوردم بالا مطمئنم لپام قرمزه))
کوک: بر..یم
ویو کوک
چقدر کیوت شده بودد لپاش قرمز
رفتیم حیاط با بم تهیونگ توپ بازی می کردیم من توپ رو انداختم سمت تهیونگ ولی خورد رو صورتش
تهیونگ: اخخ
کوک:بب..خشید
تهیونگ:اعع اینطوریه
((تهیونگ توپ رو برداشت سمت کوک پرت کرد خورد تو صورتش ))
تهیونگ:از خنده افتاده رو زمین))
کوک:میخندی....بیا
توپ رو پرت کرد خورد به دماغش
تهیونگ:اخخ
کوک:دوید سمتش)) چیشد
تهیونگ دستش رو از دماغش ورداشت
کوک:خو..ن
تهیونگ:خیلی بدی دماغم درد میکنه(بغض)
کوک:ببخشید بیا....بریم تو بشورش
تهیونگ:نمیتونم درد میکنه((تو مرز گریه))
و اینجاست......
کوک برآید استایل تهیونگ رو بلند میکنه
تهیونگ خیلی تعجب کرده بود
تهیونگ:بزارم زمین
کوک:بیا دماغت رو بشور
چند مین بعد.....
کوک:دراز بکش
تهیونگ:باشه
ویو راوی
کوک سر تهیونگ رو گذاشته بود روی پاش شب بود وقت خواب بود از شام گذشته بود چون خدمتکارا رفته بودن مرخصی تهیونگ خوابش برده بود کوک هم یه پتو آورد انداخت روش زیر سر خودش بالشت گذاشت
تهیونگ رو تو بغلخودش گرفت کاراش دست خودش نبود به اون بغل احتیاج داشت
اینجا سر تهیونگ رو بازو کوک
و زیر سر کوک هم بالشتها
ویو تهیونگ
.....
ادامه دارد...
حمایت🥺
۹.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.