part³
part³
Boyfriend
ویو راوی
همینطور که کوک تهیونگ رو تو بغل خودش گرفته بود.......
تهیونگ : چرا ترکم کردی
کوک : ...
تهیونگ : کوک چرا جواب نمیدی
کوک : م..ن....
تهیونگ : هیش
تهیونگ : کوک بیا مثل قبل باهم زندگی کنیم
کوک : آما...
تهیونگ : آما نداره تو اینجا میمونی حتا اگه دوست نداشته باشی فهمیدی(داد)
تهیونگ : جوابتو نشنیدم
کوک : با...شه...
ویو راوی
به گفتن باشه کوک
تهیونگ آروم شد دوباره بغلش کرد....اون رو به سمت تخت برد.....
خودشو کوک رو تخت دراز کشیدن
....
تهیونگ به خواب رفت اما کوک خواب به چشماش نمی یومد
می پرسید چرا...
باید از خود کوک بشنویم....قضیه بین این دوتا چیه؟؟
کوک آروم آروم بغلش میخواست بیاد بیرون آمد.....تا....دستش .....رو ور داره......چشمای تهیونگ باز شد
تهیونگ : داشتی چیکار میکردی
کوک : م..ن...من....
تهیونگ : داشتی فرار میکردی آره(داد)
کوک : ....(زبونش بند امدا)
((تهیونگ خیمه زد روی کوک))
شروع کرد به.....
ادامه دارد...
Boyfriend
ویو راوی
همینطور که کوک تهیونگ رو تو بغل خودش گرفته بود.......
تهیونگ : چرا ترکم کردی
کوک : ...
تهیونگ : کوک چرا جواب نمیدی
کوک : م..ن....
تهیونگ : هیش
تهیونگ : کوک بیا مثل قبل باهم زندگی کنیم
کوک : آما...
تهیونگ : آما نداره تو اینجا میمونی حتا اگه دوست نداشته باشی فهمیدی(داد)
تهیونگ : جوابتو نشنیدم
کوک : با...شه...
ویو راوی
به گفتن باشه کوک
تهیونگ آروم شد دوباره بغلش کرد....اون رو به سمت تخت برد.....
خودشو کوک رو تخت دراز کشیدن
....
تهیونگ به خواب رفت اما کوک خواب به چشماش نمی یومد
می پرسید چرا...
باید از خود کوک بشنویم....قضیه بین این دوتا چیه؟؟
کوک آروم آروم بغلش میخواست بیاد بیرون آمد.....تا....دستش .....رو ور داره......چشمای تهیونگ باز شد
تهیونگ : داشتی چیکار میکردی
کوک : م..ن...من....
تهیونگ : داشتی فرار میکردی آره(داد)
کوک : ....(زبونش بند امدا)
((تهیونگ خیمه زد روی کوک))
شروع کرد به.....
ادامه دارد...
۱۸.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.