برده part
﴿ برده ﴾۴۳ part
مرد توی آغوش دختر ،خزید مثل بچه ای که بعد از دیدن خواب
ترسناک میپره توی بغل مادرش تا آرومش کنه
عطرت من رو دیوونه میکنه دختره فکر کرد الان بهترین وقت برای
کشتن اونه.
دستش رو آروم زیر بالشت برد و چاقو رو برداشت و با محکم ترین حالا ممکن چاقو رو درون شکم مرد زد...
.......
لحظهای درب اتاقش با شتاب شد ترسیده گوشی از دستش افتاد
به جیمینی که سرشو مثله چی پایین انداخته بود نگاه کرد و با خشم از لای دندون هایش غرید : چه مرگته مرد حسابی ترسیدم
جیمین منگ نگاهش کرد و سریع گفت : مگه چیکار کردم من بیچاره
هویون با غیض روی تختش نشست و لب زد : کی اینطوری وارده اتاق یکی شده که تو میشی
جیمین دوربرش رو نگاه کرد و گفت : من ...
هویون نفس حرصی کشید و دوباره روی تخت دراز کشید
گفت : حالا داشتی چینگاه میکردی هویونی
جیمین به سمتش رفت و خودشو انداخت کنارش به پهلو سمتش چرخید
یه دستشو بالا سر اون دختر گذاشت و دست دیگه شو روی شکمه اش لغزوند و سفت گرفتش البته که توی پتو هم خودشو جا داد
شاید این همه نزدیکی و لمس های زیبا قلب هویون رو به تپش در می آورد داغی بدنش رو حس میکرد اما درد آور این بود که نمیتونست از احساساتش چیزی بروز بده سخت پلک هاشو رو هم فشرد
دلش میخواست بزنه زیره گریه؟
نه دلش میخواست کسایی که باعث دور شدنش از جیمین میشد رو بکشه برای عوض کردن جو با نفسی داغی که کشید و گفت : فیلم نگاه میکردم دیگه....جیمین سریع گفت : منم میخوام نگاه کنم
هویون باشه ای گفت و دوباره صفحه گوشی رو روشن کرد
مرد توی آغوش دختر ،خزید مثل بچه ای که بعد از دیدن خواب
ترسناک میپره توی بغل مادرش تا آرومش کنه
عطرت من رو دیوونه میکنه دختره فکر کرد الان بهترین وقت برای
کشتن اونه.
دستش رو آروم زیر بالشت برد و چاقو رو برداشت و با محکم ترین حالا ممکن چاقو رو درون شکم مرد زد...
.......
لحظهای درب اتاقش با شتاب شد ترسیده گوشی از دستش افتاد
به جیمینی که سرشو مثله چی پایین انداخته بود نگاه کرد و با خشم از لای دندون هایش غرید : چه مرگته مرد حسابی ترسیدم
جیمین منگ نگاهش کرد و سریع گفت : مگه چیکار کردم من بیچاره
هویون با غیض روی تختش نشست و لب زد : کی اینطوری وارده اتاق یکی شده که تو میشی
جیمین دوربرش رو نگاه کرد و گفت : من ...
هویون نفس حرصی کشید و دوباره روی تخت دراز کشید
گفت : حالا داشتی چینگاه میکردی هویونی
جیمین به سمتش رفت و خودشو انداخت کنارش به پهلو سمتش چرخید
یه دستشو بالا سر اون دختر گذاشت و دست دیگه شو روی شکمه اش لغزوند و سفت گرفتش البته که توی پتو هم خودشو جا داد
شاید این همه نزدیکی و لمس های زیبا قلب هویون رو به تپش در می آورد داغی بدنش رو حس میکرد اما درد آور این بود که نمیتونست از احساساتش چیزی بروز بده سخت پلک هاشو رو هم فشرد
دلش میخواست بزنه زیره گریه؟
نه دلش میخواست کسایی که باعث دور شدنش از جیمین میشد رو بکشه برای عوض کردن جو با نفسی داغی که کشید و گفت : فیلم نگاه میکردم دیگه....جیمین سریع گفت : منم میخوام نگاه کنم
هویون باشه ای گفت و دوباره صفحه گوشی رو روشن کرد
- ۵۶۵
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط