love or friend
love or friend
part85
تهیونگ: چند نفر از کارمندای شرکتمون جاسوس بودن و گفتن برای کی جاسوسی میکردن اونا اسم توهم گفتن
ا/ت: راستش یادت به شبی میاد که مست کرده بودم شبش پیشت خوابیدم
تهیونگ: خب؟
ا/ت: اونروز بود
تهیونگ: چی؟
ا/ت: بردنم تو یه ماشین ازم خواستن جاسوسی کنم من قبول نکردم راس میگم
تهیونگ: چرا بهم نگفتی؟
ا/ت: خب به هم نزدیک نبودیم و اینکه یادم رفت مگه الان چیزی شده؟
تهیونگ: اره یعنی نه ا/ت راستشو گفتی دیگه توهیچی جاسوسی نکردی
ا/ت: نه دارم راستشو میگم
لولی: بابایی مامانی راستشو همیشه میگه
تهیونگ: مگه تو نمیخواستی بخوابی؟
لولی:خوابم نمیبرد میشه دعوا نکنید
ا/ت: ما دعوا نمیکنیم بابایی ازم یه سوال پرسید منم جوابشو دادم تهیونگ تو از من ناراحتی
تهیونگ: نه عزیزم
لولی: مامانی حالم خوب نیست
ا/ت: چیشده بیا ببینم وایسا چرا اینقدر گرمی
تهیونگ: تب داره؟ پاشو بریم دکتر
بیمارستان
ا/ت: بیا دخترم بشین تا نوبتمون بشه
تهیونگ: ببخشید
ا/ت: چی؟
تهیونگ: بخاطر امشب شبیه بازجوها شده بودم
ا/ت: منم باید بهت میگفتم ولی فراموش کرده بودم
🧑🏼⚕️: نفر بعد
تهیونگ: ماییم بریم
رفتیم داخل
🧑🏻🦰: بفرمایید
تهیونگ: جینو؟
🧑🏻🦰: عمو تهیونگ خاله ا/ت شمایید
ا/ت: جینو پسره مو نارنجی خودتی؟
🧑🏻🦰: بله باورم نمیشه میبینمتون
ا/ت: منم همینطور پس دکتر شدی من میدونستم تو دکتر میشی
🧑🏻🦰: شما لطف داری اتفاقی افتاده؟
ا/ت: لولی بیا اینجا میترسه از دکتر
تهیونگ: بابایی بیا ببین عمو خیلی مهربونه اگه فرار نکنی برات امپول نمینویسه
لولی: سلام عمو
🧑🏻🦰: سلام عزیزم
لولی: خاله ا/ت دخترتونه؟
ا/ت: اره
#فیک
#سناریو
part85
تهیونگ: چند نفر از کارمندای شرکتمون جاسوس بودن و گفتن برای کی جاسوسی میکردن اونا اسم توهم گفتن
ا/ت: راستش یادت به شبی میاد که مست کرده بودم شبش پیشت خوابیدم
تهیونگ: خب؟
ا/ت: اونروز بود
تهیونگ: چی؟
ا/ت: بردنم تو یه ماشین ازم خواستن جاسوسی کنم من قبول نکردم راس میگم
تهیونگ: چرا بهم نگفتی؟
ا/ت: خب به هم نزدیک نبودیم و اینکه یادم رفت مگه الان چیزی شده؟
تهیونگ: اره یعنی نه ا/ت راستشو گفتی دیگه توهیچی جاسوسی نکردی
ا/ت: نه دارم راستشو میگم
لولی: بابایی مامانی راستشو همیشه میگه
تهیونگ: مگه تو نمیخواستی بخوابی؟
لولی:خوابم نمیبرد میشه دعوا نکنید
ا/ت: ما دعوا نمیکنیم بابایی ازم یه سوال پرسید منم جوابشو دادم تهیونگ تو از من ناراحتی
تهیونگ: نه عزیزم
لولی: مامانی حالم خوب نیست
ا/ت: چیشده بیا ببینم وایسا چرا اینقدر گرمی
تهیونگ: تب داره؟ پاشو بریم دکتر
بیمارستان
ا/ت: بیا دخترم بشین تا نوبتمون بشه
تهیونگ: ببخشید
ا/ت: چی؟
تهیونگ: بخاطر امشب شبیه بازجوها شده بودم
ا/ت: منم باید بهت میگفتم ولی فراموش کرده بودم
🧑🏼⚕️: نفر بعد
تهیونگ: ماییم بریم
رفتیم داخل
🧑🏻🦰: بفرمایید
تهیونگ: جینو؟
🧑🏻🦰: عمو تهیونگ خاله ا/ت شمایید
ا/ت: جینو پسره مو نارنجی خودتی؟
🧑🏻🦰: بله باورم نمیشه میبینمتون
ا/ت: منم همینطور پس دکتر شدی من میدونستم تو دکتر میشی
🧑🏻🦰: شما لطف داری اتفاقی افتاده؟
ا/ت: لولی بیا اینجا میترسه از دکتر
تهیونگ: بابایی بیا ببین عمو خیلی مهربونه اگه فرار نکنی برات امپول نمینویسه
لولی: سلام عمو
🧑🏻🦰: سلام عزیزم
لولی: خاله ا/ت دخترتونه؟
ا/ت: اره
#فیک
#سناریو
۲۳.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.