love or friend
love or friend
part84
گووان: نه اون خودکار جوهر نداره بیا این خودکار بگیر
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
گووان: میرا خانم من کاری باهات ندارم ولی پلیسا بیرون منتظرتن اگه میخوای بهشون بگم بیان داخل
میرا: چی پلیسا؟
گووان: اره
میرا سریع خواست فرار کنه پلیسا گرفتنش
تهیونگ سریع اومد سمتم
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره
گووان: قدر اجوما رو بدون اون بهم زنگ زد خب سوهیون منتظره باید برم خدافظ
تهیونگ: بلند شو عزیزم برگردیم خونه
ا/ت: تو میخواستی بخاطر اینکه من زنده بمونم باهاش ازدواج کنی؟
تهیونگ: اره یعنی فک کردی عاشق چشم و ابروش بودم
ا/ت: باورت میشه دارم تو چشمات نگاه میکنم دلم برات تنگ میشه
تهیونگ: خیلی دوسم داری
ا/ت: تاحالا اینقدر فک نمیکردم دوست داشته باشم که دیدنت برام رویا باشه
تهیونگ: الان تو رویایی
ا/ت: اره
تهیونگ: فکر نکن بیا برگردیم خونه و اینکه به گوشیمو به گوشیت وصل میکنم هرجا رفتی بفهمم
ا/ت: من دیگه ازت دور نمیشم
تهیونگ: افرین راستشو بگو چقدر ترسیده بودی
ا/ت: هیچی چون میدونستم یه کاری میکنی اتفاقی برام نمیفته
تهیونگ: ولی من خیلی نگرانت بودم
ا/ت: پاشو بریم
تهیونگ: بریم
پنج سال بعد
لولی: مامان
ا/ت: جانم
لولی: بابایی کی میاد؟
ا/ت: بهش زنگ زدم گفت یک ساعت دیگه
لولی: میشه امشب بریم شهر بازی
ا/ت: ببین دخترم بابایی از صبح رفته الان شبه اگر بیاد خستست ولی فردا تعطیله باهم میریم خوبه؟
لولی: اره
یک ساعت بعد
لولی: بابایی
تهیونگ: جانم
لولی: هیچی میخوام برم بخوابم ولی میخواستم قبل از خواب ببینمت
تهیونگ: قربون دخترم گلم برو بخواب شب بخیر
لولی: شب بخیر
ا/ت: خسته نباشی
تهیونگ:...
ا/ت: چیزی شده؟ مارو تحویل نمیکنی کاری نکن از لولی حسودیم بشه
تهیونگ: ا/ت یه سوال میپرسم راستشو بگو
ا/ت:هزارتا بپرس
تهیونگ: چرا خواستی وارد شرکت بشی
ا/ت: چون از وقتی دانشگاه بودم ارزوم بود چطور؟
تهیونگ: این همه مدت ما باهم بودیم چرا سعی داشتی همچین کاری کنی
ا/ت: چیکار؟
تهیونگ: جاسوسی
#فیک
#سناریو
part84
گووان: نه اون خودکار جوهر نداره بیا این خودکار بگیر
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
گووان: میرا خانم من کاری باهات ندارم ولی پلیسا بیرون منتظرتن اگه میخوای بهشون بگم بیان داخل
میرا: چی پلیسا؟
گووان: اره
میرا سریع خواست فرار کنه پلیسا گرفتنش
تهیونگ سریع اومد سمتم
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره
گووان: قدر اجوما رو بدون اون بهم زنگ زد خب سوهیون منتظره باید برم خدافظ
تهیونگ: بلند شو عزیزم برگردیم خونه
ا/ت: تو میخواستی بخاطر اینکه من زنده بمونم باهاش ازدواج کنی؟
تهیونگ: اره یعنی فک کردی عاشق چشم و ابروش بودم
ا/ت: باورت میشه دارم تو چشمات نگاه میکنم دلم برات تنگ میشه
تهیونگ: خیلی دوسم داری
ا/ت: تاحالا اینقدر فک نمیکردم دوست داشته باشم که دیدنت برام رویا باشه
تهیونگ: الان تو رویایی
ا/ت: اره
تهیونگ: فکر نکن بیا برگردیم خونه و اینکه به گوشیمو به گوشیت وصل میکنم هرجا رفتی بفهمم
ا/ت: من دیگه ازت دور نمیشم
تهیونگ: افرین راستشو بگو چقدر ترسیده بودی
ا/ت: هیچی چون میدونستم یه کاری میکنی اتفاقی برام نمیفته
تهیونگ: ولی من خیلی نگرانت بودم
ا/ت: پاشو بریم
تهیونگ: بریم
پنج سال بعد
لولی: مامان
ا/ت: جانم
لولی: بابایی کی میاد؟
ا/ت: بهش زنگ زدم گفت یک ساعت دیگه
لولی: میشه امشب بریم شهر بازی
ا/ت: ببین دخترم بابایی از صبح رفته الان شبه اگر بیاد خستست ولی فردا تعطیله باهم میریم خوبه؟
لولی: اره
یک ساعت بعد
لولی: بابایی
تهیونگ: جانم
لولی: هیچی میخوام برم بخوابم ولی میخواستم قبل از خواب ببینمت
تهیونگ: قربون دخترم گلم برو بخواب شب بخیر
لولی: شب بخیر
ا/ت: خسته نباشی
تهیونگ:...
ا/ت: چیزی شده؟ مارو تحویل نمیکنی کاری نکن از لولی حسودیم بشه
تهیونگ: ا/ت یه سوال میپرسم راستشو بگو
ا/ت:هزارتا بپرس
تهیونگ: چرا خواستی وارد شرکت بشی
ا/ت: چون از وقتی دانشگاه بودم ارزوم بود چطور؟
تهیونگ: این همه مدت ما باهم بودیم چرا سعی داشتی همچین کاری کنی
ا/ت: چیکار؟
تهیونگ: جاسوسی
#فیک
#سناریو
۲۳.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.