part
part:9
[اومد کنارم نشست...و برای خودش ویسکی ریخت]
وینسنت: چی شده؟
آلن: ...
وینسنت: دوباره با اریس قهر کردی؟
آلن: یه جورایی...
وینسنت: چرا؟! ببین می دونم من رفیقتم، اما اون باید آزاد باشه نمی تونی برا خودت نگهش داری!
آلن: حتی در این مورد که بدون اجازه من دوست پسر داره؟*پوزخند*
وینسنت: اوه...این دیگه بده
آلن: معلومه...جدیدن یاد گرفته هیچی رو بهم نمی گه
وینسنت: بهش فکر نکن مطمعنم اینجوری هم برای تو بهتره هم اون
وینسنت: راستی امروز میرم یه پارتی...توهم میای دیگه؟
آلن: مگه چاره دیگه ای دارم؟*پوزخند*
وینسنت: نه*خنده*
وینسنت: خب پس ساعت ۷ می بینمت!
[بلند شد که بره]
آلن: اوکی
وینسنت: و مست نکن حداقل تا شب صبر کن!...
آلن: اوکی
[وینسنت از اتاق رفت بیرون....یه سردرد بدی داشتم...کراواتمو آزاد تر کردمو یکی از دکمه های لباسمو باز کردم...خیلی مسخرس...می دونم که اریس مال من نیست اما... نمی دونم چم شده...آخه از چیه اون پسره خوشش اومده!!...اریس خیلی احمقه واقعا هنوزم نفهمیده که من—]
*صدای زنگ گوشی*
آلن: بله؟
پدر آلن: سلام پسرم , خوبی؟
آلن: بد نیستم
پدر آلن: خواهرت چطوره؟
آلن: عالیه!*با لهن عصبانی*
پدر آلن: چیزی شده؟
آلن: نه...
پدر آلن: کجایی؟
آلن: شرکت...
پدر آلن: خب...اممم...می خواستم در مورد یه مسئله ای باهات حرف بزنم...کی وقتت خالیه؟
آلن: در مورد چی؟
پدر آلن: بعدا بهت می گم تو بگو کی می تونی؟
آلن: دو هفته دیگه خوبه؟
پدر آلن: آره
آلن: خب پس می بینمت
پدر آلن: باشه...خداحافظ
[قطع کردم...چی می خواد بهم بگه؟...خستمه!!!...اصلا حوصله هیچی رو نداشتم برا همین پا شدم رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه...تو راه نزدیک بود با یکی تصادف کنم...وقتی رسیدم خونه رفتم یه قرص برداشتم خوردم تا از مستی در بیام بعد لباسمو عوض کردم و شروع کردم به غذا پختن...چند ساعت گذشت و باید می رفتم اریس رو از مدرسه می آوردم اما اصلا حوصله اریسو نداشتم...رفتم سمت اتاقم تا لباسمو عوض کنم که صدای باز شدن در اومد...دیدم اریس اومده...اول تعجب کردم با خودم گفتم کی رسوندتش؟؟...بعدش یادم اومد دوست پسر عزیزش رسوندتش...]
آلن: لباستو عوض کن بیا غذا
اریس: ....
[حرف نزدنش یعنی گرسنه نیست برا همین برا خودم غذا کشیدم و شروع کردم به خوردن بعد از خوردن ظرفا رو شستم و رفتم ببینم اریس چی کار می کنه......رفتم تو اتاقش دیدم خوابش برده...پتو رو اروم انداختم روش و موهاشو از جلو چشماش دور کردم و یه بوسه آروم روی پیشونیش گذاشتم]
.....ادامه دارد.....
[اومد کنارم نشست...و برای خودش ویسکی ریخت]
وینسنت: چی شده؟
آلن: ...
وینسنت: دوباره با اریس قهر کردی؟
آلن: یه جورایی...
وینسنت: چرا؟! ببین می دونم من رفیقتم، اما اون باید آزاد باشه نمی تونی برا خودت نگهش داری!
آلن: حتی در این مورد که بدون اجازه من دوست پسر داره؟*پوزخند*
وینسنت: اوه...این دیگه بده
آلن: معلومه...جدیدن یاد گرفته هیچی رو بهم نمی گه
وینسنت: بهش فکر نکن مطمعنم اینجوری هم برای تو بهتره هم اون
وینسنت: راستی امروز میرم یه پارتی...توهم میای دیگه؟
آلن: مگه چاره دیگه ای دارم؟*پوزخند*
وینسنت: نه*خنده*
وینسنت: خب پس ساعت ۷ می بینمت!
[بلند شد که بره]
آلن: اوکی
وینسنت: و مست نکن حداقل تا شب صبر کن!...
آلن: اوکی
[وینسنت از اتاق رفت بیرون....یه سردرد بدی داشتم...کراواتمو آزاد تر کردمو یکی از دکمه های لباسمو باز کردم...خیلی مسخرس...می دونم که اریس مال من نیست اما... نمی دونم چم شده...آخه از چیه اون پسره خوشش اومده!!...اریس خیلی احمقه واقعا هنوزم نفهمیده که من—]
*صدای زنگ گوشی*
آلن: بله؟
پدر آلن: سلام پسرم , خوبی؟
آلن: بد نیستم
پدر آلن: خواهرت چطوره؟
آلن: عالیه!*با لهن عصبانی*
پدر آلن: چیزی شده؟
آلن: نه...
پدر آلن: کجایی؟
آلن: شرکت...
پدر آلن: خب...اممم...می خواستم در مورد یه مسئله ای باهات حرف بزنم...کی وقتت خالیه؟
آلن: در مورد چی؟
پدر آلن: بعدا بهت می گم تو بگو کی می تونی؟
آلن: دو هفته دیگه خوبه؟
پدر آلن: آره
آلن: خب پس می بینمت
پدر آلن: باشه...خداحافظ
[قطع کردم...چی می خواد بهم بگه؟...خستمه!!!...اصلا حوصله هیچی رو نداشتم برا همین پا شدم رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه...تو راه نزدیک بود با یکی تصادف کنم...وقتی رسیدم خونه رفتم یه قرص برداشتم خوردم تا از مستی در بیام بعد لباسمو عوض کردم و شروع کردم به غذا پختن...چند ساعت گذشت و باید می رفتم اریس رو از مدرسه می آوردم اما اصلا حوصله اریسو نداشتم...رفتم سمت اتاقم تا لباسمو عوض کنم که صدای باز شدن در اومد...دیدم اریس اومده...اول تعجب کردم با خودم گفتم کی رسوندتش؟؟...بعدش یادم اومد دوست پسر عزیزش رسوندتش...]
آلن: لباستو عوض کن بیا غذا
اریس: ....
[حرف نزدنش یعنی گرسنه نیست برا همین برا خودم غذا کشیدم و شروع کردم به خوردن بعد از خوردن ظرفا رو شستم و رفتم ببینم اریس چی کار می کنه......رفتم تو اتاقش دیدم خوابش برده...پتو رو اروم انداختم روش و موهاشو از جلو چشماش دور کردم و یه بوسه آروم روی پیشونیش گذاشتم]
.....ادامه دارد.....
- ۳.۳k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط