part

part:11
آلن: شرمنده پول نمی خوام
اریس: پس چی میخوای؟
*ترمز رو می کشه*
آلن: تو رو...
اریس: چی—
[براید استایل بغلش کردم و در ماشین رو قفل کردم...رفتم سمت در و بازش کردم]
اریس: منو بزار پایین!!!
آلن: این قدر تکون نخور
[بردمش سمت اتاق خواب...دیگه نمی خواستم خواهرم باشه.....تو زندگیم هیچی رو انتخاب نکردم بابام از مامانم جدا شد ولی من نخواستم با اریس آشنا شدم و عضوی از خانوادشون شدم ولی نمی خواستم با اون توی یه خونه زندگی کردم، یه شرکت رو اداره کردم ، از طرف بابام تحدید شدم، از بچگی تنهایی کشیدم.... این بار دیگه نمی زارم....در اتاق رو قفل کردم و اریسو گذاشتم رو تخت....]
اریس: داری چیکار می کنی!؟
[با کمر بندم دستشو بستم به تخت....لباسمو در آوردم و پرت کردم یه سمت بعد رفتم رو تخت و خیمه زدم رو اریس...چونشو گرفتم]
آلن: بهتره فردا همه چیز رو یادت بره
[بعد شروع کردم به بوسیدن لباش...داشت گریه می کرد اما برام مهم نبود...من اونو بیشتر از هر کسی می خواستم...آروم آروم گردنشو می بوسیدم و می اومدم پایین...وقتی از بوسیدنش سیر شدم سرمو به گوشش نزدیک کردم]
آلن: قراره حسابی خوش بگذره
[آروم بند لباسشو باز کردم و دستمو کشیدم رو پوست کمرش...داشت می‌لرزید...دستمو بردم سمت شونش و آروم لباسو از تنش بیرون آوردم...بوی خیلی خوبی می‌داد...تموم بدنش رو پر کرده بودم از کیس مارک....دهنشو باز کردم و یه قرص ضد بارداری و آب دادم بهش...یه کاندوم در آوردم و بهش نشون دادم]
آلن: باید احتیاط کنیم می دونی؟*پوزخند*
اریس: م...منو ول کن..هق...*گریه*
ویو نویسنده
[خودتون بدونید کاندومو چیکار کرد دیگه....آلن شروع کرد آروم آروم اریسو 👈🏻👌🏻....آره آره....اگه نفهمیدی منظورم اینکه داره می کنه اریسو!!*عصاب نویسنده تخمیه*....]
ویو اریس
[داشتم از درد می میردم گریه کردنم فایده ای نداشت اگه سعی می کردم به دردش عادت کنم اون محکم تر وارد می شد....دیگه خسته شده بودم....]
اریس: ب...بس کن...لطفاً....*گریه*
اریس: د...درد داره...*گریه*
*دو ساعت بعد*
[دیگه نفسم بالا نمی اومد....خیلی خسته بودم...]
آلن: دیگه راحت باش تموم شد
[داشتم نفس راحت می کشیدم]
*فردا صبح*
[از خواب بیدار شدم....دستم باز شده بود...تخت خونی شده بود وقتی نگاه کردم دیدم لایه پاهام هم خونیه....کسیم تو خونه نبود...رفتم حموم...بدنم درد می کرد...وقتی اومدم بیرون لباسم پوشیدم...دیدم یه کلید ماشین روی میزه برداشتمش و رفتم تو گاراژ ماشینو پیدا کردم و سوارش شدم و حرکت کردم سمت خونه....وقتی رسیدم زنگ خونه رو زدم و آلن درو باز کرد...حالتش خمار بود ولی من پریدم بغلش و شروع کردم به گریه کردن]
آلن: چته؟
اریس: ...
آلن: دوست پسر عزیزت اذیتت کرده*پوزخند*
اریس: نه
[تصمیم گرفتم اتفاقات دیشب رو بهش نگم]
اریس: چیزی نشده
[رفتم تو اتاقم و خوابیدم]
دیدگاه ها (۱)

part:12[هنوز کاملا خوابم نبرده بود که احساس کردم یکی کنارمه....

part:13[یعنی چی که منو دوست داره؟؟...نمی فهمم...شاید دارم خو...

part:10*6 ساعت بعد*[از خواب بیدار شدم دیدم اریس نیست، حتماً ...

part:9[اومد کنارم نشست...و برای خودش ویسکی ریخت]وینسنت: چی ش...

نفرین شیرین. پارت 1

blackpinkfictions پارت ۲۱

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط