هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم

هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم
خودم را زدم به فراموشی
اما کجای این فراموشی به فراموشی می ماند؟ وقتی هر روز به وقت تنهایی ام
سراغی از خاطراتت میگیرم
لب پنجره می ایستم
خیره به نقطه ای نامعلوم
میبینمت که میخندیدی که
میرقصیدی که در آغوشم آرام میشدی
فرق زیادی ست جانم
فرق زیادی ست بین کسی
که فراموش میکند
با کسی که خودش را
به فراموشی میزند...!
دیدگاه ها (۱)

چه زمستان غم‌انگیزی خواهدشد!هنگامیکه از همان ابتدایش ندای نی...

ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ...ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮ...

بیدار شو!من برای دوست داشتنت،به خورشید رو زده ام!بیدار شو!به...

چرا تو؟تنها تو؟چرا تنها تو از میان آدمیان ...هندسه‌ے حیات مر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط