✚ از وقتی دیدمت✚
✚ از وقتی دیدمت✚
〘Part 20〙
اروم به اطرافم نگاه کردم و با بی میلی اولین قدمم رو برداشتم
احساس غریبی می کردم
به مردمی که احساسی رو نمی تونستی توی چهرشون ببینی خیره شدم
کمی ترسیده بودم
اروم کلاه هودیمو روی سرم کشیدم و به راه رفتم توی همون راهی که دیروز رفتن ادامه دادم
و با دقت به مغازه های گوشه و کناره خیابونا نگاه کردم
و با دیدن چیزی اروم روی پاهام نشستم
.
.
اروم اروم نزدیکش شدم و انگشتای لاغرم رو به سمت سرش بردم اولش کمی سرش رو به عقب برد اما کمی بعد اجازه داد به سرش دست بزنم و نازش کنم
همون لحظه صدای کسی رو از کنارم شنیدم
..... : می خوای تو بهش غذا بدی؟
اروم کنارم نشسته و کمی غذای خشک توی دست ریخت و من هم نزدیک به گربه رو به رو بردم
....... : اسمش دارچینه ، تعجب می کنم با تو خوب رفتار می کنه چون اصلا غریبه ها رو دوست نداره
ا/ت : شما صاحبش هستید ؟
..... : او بله، راستی تو اینجا تنها زندگی می کنی؟
ا/ت : بله اقا
...... : کاری پیدا کردی؟
ا/ت : نه متاسفانه ولی دارم دنبال کار می گردم
..... : ما اینجا به یه کارمند نیمه وقت نیاز داریم می تونی اینجا کار کنی
ا/ت : واقعا میگید؟
...... : اره البته می تونی از فردا کارت رو شروع کنی به بقیه میگم که کمکت کنن
ا/ت : خیلی ممنونم اقا
.
« فیلیکس »
.
اروم از روی صندلی بلند شدم و لنگان لنگان به سمت تلفن اونجا رفتم
درسته سرم درد می کرد ولی حداقل دیگه بوی دود اذیتم نمی کرد
اروم نشستم و شروع به زدن شماره کسی کردم
.
ا/ت : الو؟
فیلیکس : ا/ت.......
ا/ت : یا یونگ بوکی تویی؟ حالت خوبه؟
فیلیکس : ا/ت ....... من برای همه چیز متاسفم
اروم قطره اشکی از چشمم بیرون امد
فیلیکس : من خیلی ادم خودخواهیم نه؟
فیلیکس :کسی رو که بهم بهم کمک کرد به اینجا برسم و مهم تر از اون عاشقش بودم رو تنها گذاشتم
فیلیکس : ا/ت.......
ا/ت : بله
فیلیکس : میشه..... میشه برگردی؟ دلم می خواد دوباره ببینمت، توی اغوش بکشمت ، دوباره بتونیم با هم بخندیم، دلم برات تنگ شده
.
.
.
باز هم مثل همیشه از همتون برای اینکه انقدر بد می نویسم معذرت میخوام 🙏🏻
〘Part 20〙
اروم به اطرافم نگاه کردم و با بی میلی اولین قدمم رو برداشتم
احساس غریبی می کردم
به مردمی که احساسی رو نمی تونستی توی چهرشون ببینی خیره شدم
کمی ترسیده بودم
اروم کلاه هودیمو روی سرم کشیدم و به راه رفتم توی همون راهی که دیروز رفتن ادامه دادم
و با دقت به مغازه های گوشه و کناره خیابونا نگاه کردم
و با دیدن چیزی اروم روی پاهام نشستم
.
.
اروم اروم نزدیکش شدم و انگشتای لاغرم رو به سمت سرش بردم اولش کمی سرش رو به عقب برد اما کمی بعد اجازه داد به سرش دست بزنم و نازش کنم
همون لحظه صدای کسی رو از کنارم شنیدم
..... : می خوای تو بهش غذا بدی؟
اروم کنارم نشسته و کمی غذای خشک توی دست ریخت و من هم نزدیک به گربه رو به رو بردم
....... : اسمش دارچینه ، تعجب می کنم با تو خوب رفتار می کنه چون اصلا غریبه ها رو دوست نداره
ا/ت : شما صاحبش هستید ؟
..... : او بله، راستی تو اینجا تنها زندگی می کنی؟
ا/ت : بله اقا
...... : کاری پیدا کردی؟
ا/ت : نه متاسفانه ولی دارم دنبال کار می گردم
..... : ما اینجا به یه کارمند نیمه وقت نیاز داریم می تونی اینجا کار کنی
ا/ت : واقعا میگید؟
...... : اره البته می تونی از فردا کارت رو شروع کنی به بقیه میگم که کمکت کنن
ا/ت : خیلی ممنونم اقا
.
« فیلیکس »
.
اروم از روی صندلی بلند شدم و لنگان لنگان به سمت تلفن اونجا رفتم
درسته سرم درد می کرد ولی حداقل دیگه بوی دود اذیتم نمی کرد
اروم نشستم و شروع به زدن شماره کسی کردم
.
ا/ت : الو؟
فیلیکس : ا/ت.......
ا/ت : یا یونگ بوکی تویی؟ حالت خوبه؟
فیلیکس : ا/ت ....... من برای همه چیز متاسفم
اروم قطره اشکی از چشمم بیرون امد
فیلیکس : من خیلی ادم خودخواهیم نه؟
فیلیکس :کسی رو که بهم بهم کمک کرد به اینجا برسم و مهم تر از اون عاشقش بودم رو تنها گذاشتم
فیلیکس : ا/ت.......
ا/ت : بله
فیلیکس : میشه..... میشه برگردی؟ دلم می خواد دوباره ببینمت، توی اغوش بکشمت ، دوباره بتونیم با هم بخندیم، دلم برات تنگ شده
.
.
.
باز هم مثل همیشه از همتون برای اینکه انقدر بد می نویسم معذرت میخوام 🙏🏻
۲۳.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.