درمان کیونگ

"درمان کیونگ"
کیونگ حالا آرامتر بود، اما هنوز تب داشت. پوستش مثل آتش میسوخت، و من فقط توانسته بودم ۱۰ درجه از تبش را پایین بیاورم.
یکی از فرشته های نگهبان پرسید: "ملکه، چطورتا فردا آروم نگهش داریم؟"
به ظرف آب جادویی نگاه کردم."از گیاهان یخزده ی کوهستان استفاده کنید.برگهاشون رو خرد کنین،ودور مچ پا و دستاش ببندین. هر دو ساعت عوضش کنین."
فرشته ها سریع رفتند تا دستور را اجرا کند. کیونگ ناله ی آرامی کرد و چشمانش را نیمه باز کرد. "سرا... سردمه..."
لبخند زدم.از رو اجبار"می دونم، عزیزم. ولی اینجوری بهتر میشی."
رفتم پیشت میهو و هانول
میهو روی تخت دراز کشیده بود، پرهای گرم ونرم را تا گردنش نزدیک کرده بود اما هنوز میلرزید. وقتی نزدیکش رفتم، چشمانش را باز کرد. "سرا... هانول چطوره؟"
"اول بذار تو رو چک کنم." دستم را روی پیشانیاش گذاشتم. "تب نداری، ولی انرژیت خیلی ضعیفه."
میهوسعی کردبنشیند،اما تعادل نداشت:"احساس میکنم یکی توسینهه ام جاخوش کرده...ضربان قلبم کند شده."
"نتیجه ی نفرینه. باید استراحت کنی."عصارهای از گیاهان کوهستان به او دادم."این رو بخور. کمکت میکنه بخوابی و قوی بشی."
میهو بدون مقاومت نوشید و دوباره دراز کشید. "مرسی... ولی هانول رو هم چک کن."
هانول روی تخت درازکشیده بود،چشمانش بسته اما تنفسش نامنظم بود. رگ‌های سیاهِ باقی‌مانده از نفرین زیر پوست گردنش موج می‌زد، مثل مارهایی که به آرامی او را خفه می‌کنند. میهو کنارش نشسته بود، دستانش را محکم به دور یکی از دست‌های هانول حلقه کرده بود، انگارمی‌ترسید اگر رهایش کند، ناپدید شود.
من آرام جلو رفتم. "هانول... می‌دونم هوشیاری."
چشماش ناگهان بازشد سیاه‌ترازهمیشه وباخشونت دستش راازمیهوکشید."تنهابذارین منونیازی به کمک ندارم"
میهوبه جلوخم شد،صدایش ازخشم ونگرانی می‌لرزید:"دروغگو!هنوز رگ‌هات سیاهیه! می‌خوای بمیری؟!"
هانول خندید، خنده‌ای تلخ و شبیه به زوزه."مگه مهمه؟فرشتگان قدیمی مردن،نفرینشون هم باید با من بمیره!"
"نه." این بار من بلندتر حرف زدم. "تو نمی‌میری. چون من اجازه نمیدم."
میهو اشک‌هایش را پاک کرد و صورت هانول را میان دو دستش گرفت. "هانول... تو همیشه قوی‌ بودی. حالا بذاز کمکمت کنیم"
هانول به او خیره شد، برای لحظه‌ای چشمانش روشن‌تر شد."میهو... اگه این انرژی تو بدنم بمونه، ممکنه به تو هم سرایت کنه. نمی‌تونم صبر کنم"
"بسه!" میهو تقریباً فریاد زد. "من از هیچی نمی‌ترسم، مگه نه؟ پس تو هم نباید بترسی!"
هانول نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست. "خیلی درد داره... بیرون کشیدنش..."
من دستم را روی سینه‌اش گذاشتم. "می‌دونم. ولی قول می‌دم سریع تموم شه."
قدرت سایه‌هایم را فراخواندم. دستانم سیاه شد، نه از نفرین، بلکه از تاریکیِ کنترل‌شده‌ای که فقط من می‌توانستم هدایتش کنم. هانول فریاد کشید وقتی انرژی شروع به بیرون کشیده شدن کرد مثل این بود که روحش را می‌کشیدند.میهو او را محکم نگه داشت، زمزمه کرد: "دردش تموم میشه... قول می‌دم...."
انرژی سیاه مثل دود غلیظ از دهان هانول بیرون زد و در هوا پیچید. من آن را با قدرت سایه‌هایم فشردم تا به خاکستر تبدیل شد
هانول بی‌حال روی تخت افتاد. اما این بار رنگ به صورتش برگشته بود. میهو سریع نبضش را چک کرد و آهی از ته دل کشید. "زندست... و پاک."
خم شدم و عصاره‌ی آرامش‌بخش را روی لب‌های هانول چکاندم. "حالا بخواب. همه‌چی تموم شد."
میهو نگاهی به من انداخت و پرسید: "سرا... حالا نوبت کیونگه، نه؟."
دیدگاه ها (۰)

اتاق کیونگ ساکت بود، جزناله‌های کوتاهش از بین تب. پوستش قرمز...

"تعقیب در جنگل"جنگل تاریک بود، اما رد کیونگ را میشد دید: شاخ...

"نجات کیونگ"اما کار تمام نشده بود.در گوشه ی دیگر اتاق، کیونگ...

"پاکسازی نفرین"هانول دستانش را روی سینه ی میهو گذاشت. نور خا...

"نبرد مبعد فرشتگان قدیمی" داخل معبد، تاریکی مطلق بود، فقط چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط