اتاق کیونگ ساکت بود جزنالههای کوتاهش از بین تب پوستش ق

اتاق کیونگ ساکت بود، جزناله‌های کوتاهش از بین تب. پوستش قرمز بود، مثل آتشی که از درون زبانه می‌کشد. روی پیشانی‌اش دست گذاشتم و حس کردم حتی یک قطره‌ی دیگر از آب جادویی ممکن است او را از پا دربیاورد.
یکی از فرشته‌ها پرسید: "ملکه... چیکار می‌کنیم؟"
به ظرف آب نگاه کردم. "دیگه از این استفاده نمی‌کنیم... باید راه دیگه‌ای پیدا کنیم."
و بعد، به یاد چیز دیگری افتادم چشمه‌ی خشک‌شده،شاید اگر بتوانم حتی یک قطره از آب اصلی‌اش را پیدا کنم....اما وقت دارم؟کیونگ درحال سوخته.
"فرار در تب و درد"
هیچوقت فکر نمیکردم کیونگ بتواند توی آن حال بلند شود. اما وقتی صدای فریاد فرشته ها را شنیدم، فهمیدم اشتباه کردم.
"ملکه! کیونگ فرار کرد!"
به اتاق دویدم. تخت خالی بود. پارچه های یخزدهی دور مچهایش پاره شده روی زمین افتاده بود و پنجره باز. هوای سرد جنگل تو کشیده بود.
"لعنت به خودم!" زیر لب گفتم و شیشه ی عصاره ی شفابخش را از روی میز برداشتم. "همه دنبالش برین! زود باشین!"
میهو که صدای هم همه را شنیده بود، از تخت بلند شد. هنوز لرز داشت، اما چشمانش پر از تصمیم بود. "منم میام!"
"میهو، نه." محکم گفتم و بطری آرامبخش را جلو اوردم. "یه دوز دیگه از این بهم بده."
میهو خیره شد. "سرا... اینقد قویه که اگه به کیونگ تزریق کنی، ممکنه.."
"دیگه انتخاب نداریم.وقت هم نداریم"
میهو بطری کوچک را از قفسه برداشت و به دستم داد. همین که خواستم بروم، دستم را گرفت. "بذار منم.."
"شرمنده...."
بایک حرکت سریع،ازاون برعلیه خودش استفاده کردم چشمانش گردشد."خی...انت"وبعد،روی زمین افتاد.
هانول که از خواب بیدار شده بود، با خشونت خودش را به جلو کشید. "چه کاری کردی؟!"
به فرشته ها اشاره کردم. "نگهش دارین. نصفتون اینجا بمونین. نصف دیگه با من بیان."
دیدگاه ها (۰)

"تعقیب در جنگل"جنگل تاریک بود، اما رد کیونگ را میشد دید: شاخ...

"انتظار برای بهبودی"با آرامبخش قوی وارد اتاق هانول و میهو شد...

"درمان کیونگ"کیونگ حالا آرامتر بود، اما هنوز تب داشت. پوستش ...

"نجات کیونگ"اما کار تمام نشده بود.در گوشه ی دیگر اتاق، کیونگ...

"فریب"کیونگ (در حالی که زنجیرها پوستش را می‌سوزانند): "سرا.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط