رمان انتقام خونین🩸❣️
رمان انتقام خونین🩸❣️
part:1
#ارسلان
سلام من یه پسر ۲۵ ساله هستم که سال آخر دانشگام هست که یه خواهر ۲۶ ساله دارم که دانشگاهش تموم شده اسمش پانیذ هست و با دوست صمیمیم یعنی رضا نامزد هست و چند ماه دیگه قراره ازدواج کنه و من میمونم یه عمارت ...
پدر و مادر من چند سال پیش مردن و دلیل اون هم هیچکس نمیدونه و هنوزم که هنوزه دنبال پیدا کردن دلیلش هستیم
من یه دوستی داشتم که از بچگی باهاش دوست بودم و خانوادم مجبورم میکردن باهاش ازدواج کنم که اسمش مهدیه بود
ولی من خوشم ازش نمیومد و خیلی هول بود و اصلا ازش خوشم نمیومد و الانم توی دانشگام هستش...
یهو نگاه ساعت کردم دیدم خیلی دیرم شده و رفتم به سمت دانشگاه
#پانیذ
خواب بودم که یهو صدای گوشیم در اومد دیدم دیانا بود...
منو دیانا وقتی کلاس ششم بودیم توی کلاس زبان آشنا شدیم و الان بهترین پوستیم
جواب دادم...
الو میمون مگه خری خوابم
دیانا:ببخشید میگم دیروز که رفتیم کافه کتابم رو اشتباهی گذاشتم تو کیف تو میشه بعد مدرسه بیام خونتون ازت بگیرم؟
پانیذ:باش فعلا بذار بخوابم
part:1
#ارسلان
سلام من یه پسر ۲۵ ساله هستم که سال آخر دانشگام هست که یه خواهر ۲۶ ساله دارم که دانشگاهش تموم شده اسمش پانیذ هست و با دوست صمیمیم یعنی رضا نامزد هست و چند ماه دیگه قراره ازدواج کنه و من میمونم یه عمارت ...
پدر و مادر من چند سال پیش مردن و دلیل اون هم هیچکس نمیدونه و هنوزم که هنوزه دنبال پیدا کردن دلیلش هستیم
من یه دوستی داشتم که از بچگی باهاش دوست بودم و خانوادم مجبورم میکردن باهاش ازدواج کنم که اسمش مهدیه بود
ولی من خوشم ازش نمیومد و خیلی هول بود و اصلا ازش خوشم نمیومد و الانم توی دانشگام هستش...
یهو نگاه ساعت کردم دیدم خیلی دیرم شده و رفتم به سمت دانشگاه
#پانیذ
خواب بودم که یهو صدای گوشیم در اومد دیدم دیانا بود...
منو دیانا وقتی کلاس ششم بودیم توی کلاس زبان آشنا شدیم و الان بهترین پوستیم
جواب دادم...
الو میمون مگه خری خوابم
دیانا:ببخشید میگم دیروز که رفتیم کافه کتابم رو اشتباهی گذاشتم تو کیف تو میشه بعد مدرسه بیام خونتون ازت بگیرم؟
پانیذ:باش فعلا بذار بخوابم
۵.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.