پادشاه من
پارت ۱۷
از زبان ایزانا:همه رو نابود کردیمو.......
وایسا این چه صدای آشنایی هست.وایسا ممکنه سو باشه؟ رومو کردم سمت صدا و دیدم آره سو هست.
از زبان نویسنده:
ایزانا با خوشحالی به سمت سو رفت و میخواست محکم بغلش کنه که یادش اومد سو چقدر از پسر ها میترسه و از انجام این کار منصرف شد.
سو: ایزانا تو اینجا چیکار میکنی؟
ایزانا: یکی از کسایی که تو رو اذیت کرده بود کشتم.
سو: چی؟ از کجا ردشون رو زدی؟ اصلا از کجا در باره گذشته من میدونی؟
و سو رو کرد به سمت ران و ریندو : شما ها گفتین؟
ران: آره
سو: بهتر نبود که از من میپرسیدین بعد میگفتین یا حداقل بعدش خبر میدادین بهم؟
ران: خودش اصرار کرد . هر روز بالای ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بار میگفت درباره گذشته سو یا درباره سو بهم بگین ما هم خسته شدیم و گفتیم.
سو: و دقیقا چطوری با هم در ارتباط بودین؟
ران : کاری نداره که تلفن میگیره و به تلفن اینجا زنگ میزنه.
سو: اجازه میدن شما ها تلفن بگیرید؟
ران: آره چون من بهشون گفتم که یک خواهر کوچیک دارم و من خیلی نگرانش هستم.و اون ها هم دادند.....
سو: منطقی بود.
ریندو: به هر حال ببخشید آبجی جون.
سو با یک لبخند: اشکالی نداره.
سو: راستی واستون موچی درست کردم بخورید.
ران و ریندو یکی برداشتن.
سو یک موچی به ایزانا و کاکوچو هم داد.
سو: راستی کاکوچو چطوری سر از اینجا در آوردی تو؟
کاکوچو: خب من هم شریک جرم ایزانا بودم.
پایان
___________ ادامه دارد
#انیمه
#ایزانا
#کاکوچو
#سو
#ریندو
#ران
#سناریو
#وانتشات
#پادشاه_من
از زبان ایزانا:همه رو نابود کردیمو.......
وایسا این چه صدای آشنایی هست.وایسا ممکنه سو باشه؟ رومو کردم سمت صدا و دیدم آره سو هست.
از زبان نویسنده:
ایزانا با خوشحالی به سمت سو رفت و میخواست محکم بغلش کنه که یادش اومد سو چقدر از پسر ها میترسه و از انجام این کار منصرف شد.
سو: ایزانا تو اینجا چیکار میکنی؟
ایزانا: یکی از کسایی که تو رو اذیت کرده بود کشتم.
سو: چی؟ از کجا ردشون رو زدی؟ اصلا از کجا در باره گذشته من میدونی؟
و سو رو کرد به سمت ران و ریندو : شما ها گفتین؟
ران: آره
سو: بهتر نبود که از من میپرسیدین بعد میگفتین یا حداقل بعدش خبر میدادین بهم؟
ران: خودش اصرار کرد . هر روز بالای ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بار میگفت درباره گذشته سو یا درباره سو بهم بگین ما هم خسته شدیم و گفتیم.
سو: و دقیقا چطوری با هم در ارتباط بودین؟
ران : کاری نداره که تلفن میگیره و به تلفن اینجا زنگ میزنه.
سو: اجازه میدن شما ها تلفن بگیرید؟
ران: آره چون من بهشون گفتم که یک خواهر کوچیک دارم و من خیلی نگرانش هستم.و اون ها هم دادند.....
سو: منطقی بود.
ریندو: به هر حال ببخشید آبجی جون.
سو با یک لبخند: اشکالی نداره.
سو: راستی واستون موچی درست کردم بخورید.
ران و ریندو یکی برداشتن.
سو یک موچی به ایزانا و کاکوچو هم داد.
سو: راستی کاکوچو چطوری سر از اینجا در آوردی تو؟
کاکوچو: خب من هم شریک جرم ایزانا بودم.
پایان
___________ ادامه دارد
#انیمه
#ایزانا
#کاکوچو
#سو
#ریندو
#ران
#سناریو
#وانتشات
#پادشاه_من
۴.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.