🍷پارت60🍷
🍷پارت60🍷
*میسو*
یکی روم نشسته بود
و منو میزد
ندیدمش تاریک بود
درد داشتم
داد زدمو سرمو گرفتم محکم به سرم میزدم هر لحظه بیشتر سرم گیج میرفت اون خاطرات لعنتی چین که دارن برام برام تبدیل به کابوس میشن
شونه هام گرفته شد و محکم تکون میخورد گوشم سوت میکشید هیچی غیر اون سوت کر کننده نمیشنیدم محکم زدم به گوشم باید بره باید بره
خیس شدن خونمو حس میکردم و صدایی که کم کم داشت واسم واضح میشد
_اهای با تو ام
یهو از حرکت وایسادم و میخ شدم به یه نقطه
قدرت انجام کاری نداشتم حتی فکر کردن
حتی نمیتونستم بفهمم به کجا خیرم
بعد چند لحظه سرمو اروم برگردوندم چشماش خیره شدم که منو نگاه میکرد
لباش تکون میخورد ولی نمیشنیدم چی داره میگه
کم کم چشمام سیاه شد و شل شدم چشمام رو هم افتاد قبل از اینکه بخوردم زمین جای سفت و داغی فرود اومدم و بعدش فقط تاریکی و حس میکردم
.......
یهو چشمامو باز کردم و نشستم نفسم گرفته بود
دستمو به سرم گرفتم بهتر شده بودم
به دورو بر نگاه کردم تو اتاق بودم برگشتم و با دیدن کوک که روی یه صندلی لم داده بود و دست به سینه نگام میکرد
جا خوردم و یکم رفتم عقب
_به به مادمازل بیدار شد
تو شک بودم دیدن کوک باعت میشد اون صحنه ها بیاد جلو چشمم به دستم نگاه کردم ابروهام پرید بالا
جای سرم رو دستم بودو بانداژ روش بود
_چت شده
بهش نگاه کردم
+هیچی فقط فشارم افتاد
پوزخند زد تو چشماش قشنگ میشد دید که داره میگه احمق خودتی
+دکتر اوردی
پوزخندش عمیق تر شد
_نمیخواستم بمیری بیوفتی رو دست من
اخم کردم بیشور فقط فکر خودشه
_به هر حال...
به جلو خم شد و ارنجشو گذاشت رو زانوش
دستاشم به هم قلاب کرد و گذاشت رو لبش موشکافانه نگام کرد
_یارو گفت بخاطره شوک بود
سوالی نگاش کردم
_شوک ولی من فقط فشارم افتاد
_فکر کردی من احمقم
راست میگه اون زیادی باهوشه فعلا بهتره خفه بمونم تا لهم نکرده وحشی که هست
_حالا بگو
_اخه چیو بگم فقط حالم بد شد
نگاش مسخره وار بود
_انقدر لوسی که الکی غش کردی
عصبانی شدم
+نخیر نبودم تقصیر خودت بود که بهم فشار اوردی
_اوه بیب چیزی نبود که میتونستم فشار بیشتری بهت وارد کنم
بعدم منو زیرچشمی نگاه کرد و یه نیشخند زد
+خیلی منحرفی
گونه هام قرمز شده بود چشماشو الکی گرد کرد و لباشو غنچه کرد
_من که منظورم از اون فشارا نبود کوچولو
بیشتر قرمز شدم فقط داشت منو دست مینداخت و میخواست منو منحرف جلوه بده ولی من که میدونم اون منحرفه
بلند شد و دستاشو تو جیب شلوارش کرد
_حوصله بحث با تو یکی رو ندارم برام مهم نیستی که نگرانت بشم
رفت سمت درو و من با اخم غلیظی خیره بودم بهش
کی این بحثو شروع کرد دستشو گذاشت رو در و برگشت سمتم لبخند کج زد
_راستی کتاب خوندن یادت نره وگرنه مجبورم خودم بیام سراغت...
💖💖😘😘
*میسو*
یکی روم نشسته بود
و منو میزد
ندیدمش تاریک بود
درد داشتم
داد زدمو سرمو گرفتم محکم به سرم میزدم هر لحظه بیشتر سرم گیج میرفت اون خاطرات لعنتی چین که دارن برام برام تبدیل به کابوس میشن
شونه هام گرفته شد و محکم تکون میخورد گوشم سوت میکشید هیچی غیر اون سوت کر کننده نمیشنیدم محکم زدم به گوشم باید بره باید بره
خیس شدن خونمو حس میکردم و صدایی که کم کم داشت واسم واضح میشد
_اهای با تو ام
یهو از حرکت وایسادم و میخ شدم به یه نقطه
قدرت انجام کاری نداشتم حتی فکر کردن
حتی نمیتونستم بفهمم به کجا خیرم
بعد چند لحظه سرمو اروم برگردوندم چشماش خیره شدم که منو نگاه میکرد
لباش تکون میخورد ولی نمیشنیدم چی داره میگه
کم کم چشمام سیاه شد و شل شدم چشمام رو هم افتاد قبل از اینکه بخوردم زمین جای سفت و داغی فرود اومدم و بعدش فقط تاریکی و حس میکردم
.......
یهو چشمامو باز کردم و نشستم نفسم گرفته بود
دستمو به سرم گرفتم بهتر شده بودم
به دورو بر نگاه کردم تو اتاق بودم برگشتم و با دیدن کوک که روی یه صندلی لم داده بود و دست به سینه نگام میکرد
جا خوردم و یکم رفتم عقب
_به به مادمازل بیدار شد
تو شک بودم دیدن کوک باعت میشد اون صحنه ها بیاد جلو چشمم به دستم نگاه کردم ابروهام پرید بالا
جای سرم رو دستم بودو بانداژ روش بود
_چت شده
بهش نگاه کردم
+هیچی فقط فشارم افتاد
پوزخند زد تو چشماش قشنگ میشد دید که داره میگه احمق خودتی
+دکتر اوردی
پوزخندش عمیق تر شد
_نمیخواستم بمیری بیوفتی رو دست من
اخم کردم بیشور فقط فکر خودشه
_به هر حال...
به جلو خم شد و ارنجشو گذاشت رو زانوش
دستاشم به هم قلاب کرد و گذاشت رو لبش موشکافانه نگام کرد
_یارو گفت بخاطره شوک بود
سوالی نگاش کردم
_شوک ولی من فقط فشارم افتاد
_فکر کردی من احمقم
راست میگه اون زیادی باهوشه فعلا بهتره خفه بمونم تا لهم نکرده وحشی که هست
_حالا بگو
_اخه چیو بگم فقط حالم بد شد
نگاش مسخره وار بود
_انقدر لوسی که الکی غش کردی
عصبانی شدم
+نخیر نبودم تقصیر خودت بود که بهم فشار اوردی
_اوه بیب چیزی نبود که میتونستم فشار بیشتری بهت وارد کنم
بعدم منو زیرچشمی نگاه کرد و یه نیشخند زد
+خیلی منحرفی
گونه هام قرمز شده بود چشماشو الکی گرد کرد و لباشو غنچه کرد
_من که منظورم از اون فشارا نبود کوچولو
بیشتر قرمز شدم فقط داشت منو دست مینداخت و میخواست منو منحرف جلوه بده ولی من که میدونم اون منحرفه
بلند شد و دستاشو تو جیب شلوارش کرد
_حوصله بحث با تو یکی رو ندارم برام مهم نیستی که نگرانت بشم
رفت سمت درو و من با اخم غلیظی خیره بودم بهش
کی این بحثو شروع کرد دستشو گذاشت رو در و برگشت سمتم لبخند کج زد
_راستی کتاب خوندن یادت نره وگرنه مجبورم خودم بیام سراغت...
💖💖😘😘
۴۸.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.