رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۲۲
*:سلام هاری تو اینجا چیکار میکنی« هاری خواهر رزی»
هاری:سلام رزی فرستادم میگه چنتا از وسایلاش رو براش ببرم
*:چرا مگه نمیخواد برگرده«نگران»
هاری:خودش میگه نه ولی احتمالا برگرده
*:عجبا،مگه میشه
هاری:مثله اینکه شده
*:قلط کرده نیاد خونه.........ببین من باهات میام خونتون
هاری:فکر نمیکنم اجازه بده حتی نزدیک اتاقش بشی
*:نه بازم من باهات میام
هاری:باشه بیا
جنی رفت و همچی رو برای بچه ها تعریف کرد بعد با هاری به سمت خونه حرکت کردن
ویو تو ماشین
*:میگم حالا رزی حالش خیلی بده؟؟
هاری:اره خیلی کم باهامون حرف میزنه و همش تو اتاقشه انگار چیزی فکرش رو درگیر کرده
*:خیلی عجیبه معمولا وقتی حرف اون جون وو میشه فقط یکم ناراحت میشه و بعد خوب میشه
هاری:نمیدونم ولی وقتی امد خونه بهش گفتم چی شده فقط زیر لب و اروم گفت من باعث ازار دوستام شدم
*:یعنی چی.....نمیفهمم
هاری منم متوجه حرفش نشدم
«گوشی هاری زنگ خورد»
«مکالمه ی تماس»
هاری:سلام مامان
خانم پارک:سلام هاری،میگم من رفتم بیرون خرید کنم رزی خونه تنهاست زود برو پیشش
هاری:باشه من نزدیک خونم دیگه تقریبا رسیدم
خانم پارک:باشه ممنون
«پایان تماس»
ویو رزی
بعد از اینکه مامانم رفت خرید کنه یکم با خودم فکر کردم و گفتم اگه دخترا از من راضی نیستن و باعث ازار و اذیتشون میشم خب برای جبرانش من از خونه میرم
+:من که دیگه براشون جبران کردم پس با ازار دادن خودم هیچ چیز حل نمیشه پس میخوام به خود واقعیم برگردم پس میرم و خوش میگذرونم
ویو رزی
رفتم حموم و بعد حموم موهام رو خشک کردم،یکم به پوستم رسیدم و رفتم که شام درست کنم
ویو هاری
هاری:رسیدیم خونه
هاری و جنی از ماشین پیاده شدن و وارد خونه شدن که با رزی رو به رو شدن
هاری:سلام رزی
+:سلام وسایلم رو اوردی
هاری:نه بجاش یچیز دیگه اوردم
یهو جنی از پشت هاری میاد بیرون
*:..........
پارت:۲۲
*:سلام هاری تو اینجا چیکار میکنی« هاری خواهر رزی»
هاری:سلام رزی فرستادم میگه چنتا از وسایلاش رو براش ببرم
*:چرا مگه نمیخواد برگرده«نگران»
هاری:خودش میگه نه ولی احتمالا برگرده
*:عجبا،مگه میشه
هاری:مثله اینکه شده
*:قلط کرده نیاد خونه.........ببین من باهات میام خونتون
هاری:فکر نمیکنم اجازه بده حتی نزدیک اتاقش بشی
*:نه بازم من باهات میام
هاری:باشه بیا
جنی رفت و همچی رو برای بچه ها تعریف کرد بعد با هاری به سمت خونه حرکت کردن
ویو تو ماشین
*:میگم حالا رزی حالش خیلی بده؟؟
هاری:اره خیلی کم باهامون حرف میزنه و همش تو اتاقشه انگار چیزی فکرش رو درگیر کرده
*:خیلی عجیبه معمولا وقتی حرف اون جون وو میشه فقط یکم ناراحت میشه و بعد خوب میشه
هاری:نمیدونم ولی وقتی امد خونه بهش گفتم چی شده فقط زیر لب و اروم گفت من باعث ازار دوستام شدم
*:یعنی چی.....نمیفهمم
هاری منم متوجه حرفش نشدم
«گوشی هاری زنگ خورد»
«مکالمه ی تماس»
هاری:سلام مامان
خانم پارک:سلام هاری،میگم من رفتم بیرون خرید کنم رزی خونه تنهاست زود برو پیشش
هاری:باشه من نزدیک خونم دیگه تقریبا رسیدم
خانم پارک:باشه ممنون
«پایان تماس»
ویو رزی
بعد از اینکه مامانم رفت خرید کنه یکم با خودم فکر کردم و گفتم اگه دخترا از من راضی نیستن و باعث ازار و اذیتشون میشم خب برای جبرانش من از خونه میرم
+:من که دیگه براشون جبران کردم پس با ازار دادن خودم هیچ چیز حل نمیشه پس میخوام به خود واقعیم برگردم پس میرم و خوش میگذرونم
ویو رزی
رفتم حموم و بعد حموم موهام رو خشک کردم،یکم به پوستم رسیدم و رفتم که شام درست کنم
ویو هاری
هاری:رسیدیم خونه
هاری و جنی از ماشین پیاده شدن و وارد خونه شدن که با رزی رو به رو شدن
هاری:سلام رزی
+:سلام وسایلم رو اوردی
هاری:نه بجاش یچیز دیگه اوردم
یهو جنی از پشت هاری میاد بیرون
*:..........
- ۲.۳k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط