که با جیمین که روی تخت نشسته بود و به بغلش اشاره میکرد رو

که با جیمین که روی تخت نشسته بود و به بغلش اشاره میکرد روبه رو شدم.
با این فکر که حتی وقتی حالم خوب نیست اینکارو میکنع لبخند بی جونی زدمو سمتش رفتم.
معلوم‌بود درد داره ولی میخاد پنهونش کنه.
دستمو توی دستش گرفتو نوازشش‌می‌کرد.
با فکر اینکه میتونستم همین چند دقیقه پیش از دستش بدم بدون صدا زدم زیر گریه و سرمو پایین انداختم.
دستشو زیر چونم‌ گذاشت و سرمو بالا اورد.
نگاهمو ازش گرفتم که گفت:بیبی بهم نگاه کن.
با این حرفش گریم‌شدت گرفت.
اگه دیگه نمیتونستم صداشو بشنوم چی؟!
دستشو پشت گردنم‌گذاشتو سرمو روی سینش گذاشت.
با شنیدن صدای ضربان قلبش آروم شدم که یه دفعه....
ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۳)

که در اتاق دوباره باز شد و این دفعه اون کوک بود که توی چارچو...

قرار شد پس فردا که تولد کوک بود وقتی داشتیم از مدرسه میرفتیم...

هرجور حساب میکنم مرگم به نفع همه ن🥲

Trust!اعتماد.که با دیدن مردی که برگه های تبلیغاتی توی دستش ب...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط