Trust!
Trust!
اعتماد.
که با دیدن مردی که برگه های تبلیغاتی توی دستش بود به سمتش رفتم.
با گرفتن یکی از برگه ها نگاهمو به برگه دادم که با آدرس و شماره یک شرکت که انگار به منشی نیاز داشت روبه رو شدم.
خیلی خوشحال بودم از مرد تشکر کردم و به سمت آدرس راه افتادم.
تقریبا ۳ تا خیابون اونور تر بود.
وقتی رسیدم با یه شرکت خیلی بزرگ روبه رو شدم.
رفتم داخل تمام مردم و کارکناش آدمای خوب و مرتبی بودن و اینو میشد از طرز لباس پوشیدنشون فهمید.
سمت منشی که میزش تقریبا ۱۰ قدم باهام فاصله داشت رفتم.
با دیدن برگه توی دستمگفت:بریا استخداماومدی؟!
حرفشو تایید کردم.
بعد از حرف زدن با کسی که انگار رئیسش بود منو به داخل اتاقی توی طبقه بالا راهنمایی کرد.
وقتی رفتم داخل سرمپایین بود.
تعظیم کردم و سلام کردم که انگار اون تعجب کرده بود.
با شنیدن صدای آشنایی سرمو بالا آوردم.....
ادامه دارد......
اعتماد.
که با دیدن مردی که برگه های تبلیغاتی توی دستش بود به سمتش رفتم.
با گرفتن یکی از برگه ها نگاهمو به برگه دادم که با آدرس و شماره یک شرکت که انگار به منشی نیاز داشت روبه رو شدم.
خیلی خوشحال بودم از مرد تشکر کردم و به سمت آدرس راه افتادم.
تقریبا ۳ تا خیابون اونور تر بود.
وقتی رسیدم با یه شرکت خیلی بزرگ روبه رو شدم.
رفتم داخل تمام مردم و کارکناش آدمای خوب و مرتبی بودن و اینو میشد از طرز لباس پوشیدنشون فهمید.
سمت منشی که میزش تقریبا ۱۰ قدم باهام فاصله داشت رفتم.
با دیدن برگه توی دستمگفت:بریا استخداماومدی؟!
حرفشو تایید کردم.
بعد از حرف زدن با کسی که انگار رئیسش بود منو به داخل اتاقی توی طبقه بالا راهنمایی کرد.
وقتی رفتم داخل سرمپایین بود.
تعظیم کردم و سلام کردم که انگار اون تعجب کرده بود.
با شنیدن صدای آشنایی سرمو بالا آوردم.....
ادامه دارد......
۱۸.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.