پارت 12 فصل 3 منه گناهکار
پارت 12 فصل 3 منه گناهکار
اون خودشو کشته سریع برگشتم سمتش
شوگا : ا/ت چطور تونستی ... چطور.. تونستی این کارو کنی
گریم گرفته بود اشکام بی اختیار میومد نباید بزارم همیچین اتفاقی بیوفته سریع بغلش کردم و رفتم سمت در اون پسره هم اونجا بود تا ا/تو دید اومد سمتم
جانی : چیشده چه اتفاقی افتاده
شوگا : خودشو کشته
جانی : چی امکان نداره
شوگا : باید ببرمش بیمارستان تو هم بیا
جانی : من نمیتونم بیام
شوگا : چی چرا؟
جانی : تو برو من نمیتونم بیا زود باش دیر میشه
شوگا : اما
جانی : زود باش وقت نداریم
ناچار رفتم سمت در و رفتم سمت ماشین ا/تو گزاشتم صندلی عقب و نشستم پشت فرمون و به سمت بیمارستان حرکت کردم با آخر ین سرعتم میرفتم اشکام روس گونم سر میخوردن
شوگا : تحمل کن ا/ت تحمل کن... دیگه تموم شد
............
راه 1 ساعته رو توی نیم ساعت گذروندم جلوی بیمارستان نگه داشتم پیاده شدم و در سمت ا/تو باز کردم و بغلش کردم رفتم داخل بیمارستان و داد زدم
شوگا : کسی نیست لطفا کمک کنید کسی نیستش
اومدن گزاشتمش روی برانکارد و دستشو گرفتم
شوگا : ا/ت خوب می..شی تو م..نو تنها نمی..زاری لط..فا ا/ت
اشکام شدت گرفته بودن
دکتر : چیشده چه اتفاقی افتاده؟
شوگا : به خودش..سم تزر..یق کرده
بردنش داخل اتاق خواستم برم که جلومو گرفتن
پرستار : شما بیرون بمونید لطفا
درو بست و رفت حالا من موندم و دلشوره ای که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد
............
2 ساعت گذشته ولی نیومدن روی صندلی نشسته بودم و سرمو با دستام گرفته بودم اصلا حالم خوب نبود دستام یخ کرده بود صدای در اومد سریع بلند شدم دکتر بود رفتم سمتش
شوگا : حالش چطوره خوبه؟
دکتر : شما همراه مریضید؟
شوگا : آره حالش چطوره
دکتر : خطر رفع شده یکم طول میکشه که بهوش بیاد
چون ماسک داشتم صدام زیاد واضح نبود
شوگا : میتونم ببینمش؟
دکتر : آره پرستار شما رو راهنمایی میکنن
شوگا : ممنونم
دنبال پرستار رفتم اونجا بود بیحال روی تخت خوابیده بود از پرستار تشکر کردم بخاطر دوربینایی که داخل اتاق بود میتونستم ماسکمو بردارم کنارش نشستم
شوگا : بلاخره پیدات کردم نمیدونه چقدر دلم برات تنگ شده بود میدونی بانی هم چشم انتظارته تنهامون نمیزاری دیگه مگه نه؟ موهاشو نوازش کردم
شوگا : خیلی دوست دارم
بعد کلی حرف زدن باهاش اومدم بیرون اتاق از منشی آدرس دفتر دکتر رو پرسیدم و رفتم سمت اتاقش و در زدم وقتی اجازه داد رفتم داخل
شوگا : سلام
دکتر : عا سلام خوب شد اومدید کارتون داشتم
شوگا : چیکارم داشتید؟
دکتر : باید این فرمول پر کنید گفتید همراه مریض هستید
شوگا : درسته
نشستم و فرمو پر کردم
شوگا : بفرمایید
دکتر : ممنونم
شوگا : یه سوال داشتم
دکتر : البته بفرمایید
شوگا : کی میتونم ببرمش خونه؟
دکتر : فردا میتونید ببریدش اگه بهوش بیاد به احتمال زیاد بهوش میاد
شوگا : ممنونم من دیگه میرم خدانگهدار
دکتر : خداحافظ
رفتم بیرون اتاق و به سمت اتاق ا/ت رفتم وقتی رسیدم رفتم داخل و روی صندلی کنار تحت نشستم دیگه داشت شب میشد
...........
نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم ا/ت هنوزم بیهوش بود شب بود به ساعت نگاه کردم ساعت 1 بود رفتم بیرون تا دست و صورتمو بشورم وقتی کارم تموم شد ماسکمو زدم و رفتم سمت اتاق ا/ت رفتم داخل ولی هنوزم بهوش نیومده بود نشستم کنارش دستشو گرفتم و به فکر فرو رفتم کی و چرا باید اینکارو با ا/ت بکنه اون پسره چرا با ما نیومد یعنی ا/ت میدونه که چرا باهاش اینکارو کردن توی این فکرا بودم که احساس کردم دستش تکون خورد بهش نگاه کردم چشماش نیمه باز بود
شوگا : ا/ت بهوش اومدی
برگشت و بهم نگاه کرد منو که دید تعجب کرد خواست بشینه که انگار دردش گرفت
ا/ت ویو
وقتی بهوش اومدم یه صدایی شنیدم خیلی آشنا بود برگشتم سمت صدا
اون خودشو کشته سریع برگشتم سمتش
شوگا : ا/ت چطور تونستی ... چطور.. تونستی این کارو کنی
گریم گرفته بود اشکام بی اختیار میومد نباید بزارم همیچین اتفاقی بیوفته سریع بغلش کردم و رفتم سمت در اون پسره هم اونجا بود تا ا/تو دید اومد سمتم
جانی : چیشده چه اتفاقی افتاده
شوگا : خودشو کشته
جانی : چی امکان نداره
شوگا : باید ببرمش بیمارستان تو هم بیا
جانی : من نمیتونم بیام
شوگا : چی چرا؟
جانی : تو برو من نمیتونم بیا زود باش دیر میشه
شوگا : اما
جانی : زود باش وقت نداریم
ناچار رفتم سمت در و رفتم سمت ماشین ا/تو گزاشتم صندلی عقب و نشستم پشت فرمون و به سمت بیمارستان حرکت کردم با آخر ین سرعتم میرفتم اشکام روس گونم سر میخوردن
شوگا : تحمل کن ا/ت تحمل کن... دیگه تموم شد
............
راه 1 ساعته رو توی نیم ساعت گذروندم جلوی بیمارستان نگه داشتم پیاده شدم و در سمت ا/تو باز کردم و بغلش کردم رفتم داخل بیمارستان و داد زدم
شوگا : کسی نیست لطفا کمک کنید کسی نیستش
اومدن گزاشتمش روی برانکارد و دستشو گرفتم
شوگا : ا/ت خوب می..شی تو م..نو تنها نمی..زاری لط..فا ا/ت
اشکام شدت گرفته بودن
دکتر : چیشده چه اتفاقی افتاده؟
شوگا : به خودش..سم تزر..یق کرده
بردنش داخل اتاق خواستم برم که جلومو گرفتن
پرستار : شما بیرون بمونید لطفا
درو بست و رفت حالا من موندم و دلشوره ای که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد
............
2 ساعت گذشته ولی نیومدن روی صندلی نشسته بودم و سرمو با دستام گرفته بودم اصلا حالم خوب نبود دستام یخ کرده بود صدای در اومد سریع بلند شدم دکتر بود رفتم سمتش
شوگا : حالش چطوره خوبه؟
دکتر : شما همراه مریضید؟
شوگا : آره حالش چطوره
دکتر : خطر رفع شده یکم طول میکشه که بهوش بیاد
چون ماسک داشتم صدام زیاد واضح نبود
شوگا : میتونم ببینمش؟
دکتر : آره پرستار شما رو راهنمایی میکنن
شوگا : ممنونم
دنبال پرستار رفتم اونجا بود بیحال روی تخت خوابیده بود از پرستار تشکر کردم بخاطر دوربینایی که داخل اتاق بود میتونستم ماسکمو بردارم کنارش نشستم
شوگا : بلاخره پیدات کردم نمیدونه چقدر دلم برات تنگ شده بود میدونی بانی هم چشم انتظارته تنهامون نمیزاری دیگه مگه نه؟ موهاشو نوازش کردم
شوگا : خیلی دوست دارم
بعد کلی حرف زدن باهاش اومدم بیرون اتاق از منشی آدرس دفتر دکتر رو پرسیدم و رفتم سمت اتاقش و در زدم وقتی اجازه داد رفتم داخل
شوگا : سلام
دکتر : عا سلام خوب شد اومدید کارتون داشتم
شوگا : چیکارم داشتید؟
دکتر : باید این فرمول پر کنید گفتید همراه مریض هستید
شوگا : درسته
نشستم و فرمو پر کردم
شوگا : بفرمایید
دکتر : ممنونم
شوگا : یه سوال داشتم
دکتر : البته بفرمایید
شوگا : کی میتونم ببرمش خونه؟
دکتر : فردا میتونید ببریدش اگه بهوش بیاد به احتمال زیاد بهوش میاد
شوگا : ممنونم من دیگه میرم خدانگهدار
دکتر : خداحافظ
رفتم بیرون اتاق و به سمت اتاق ا/ت رفتم وقتی رسیدم رفتم داخل و روی صندلی کنار تحت نشستم دیگه داشت شب میشد
...........
نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم ا/ت هنوزم بیهوش بود شب بود به ساعت نگاه کردم ساعت 1 بود رفتم بیرون تا دست و صورتمو بشورم وقتی کارم تموم شد ماسکمو زدم و رفتم سمت اتاق ا/ت رفتم داخل ولی هنوزم بهوش نیومده بود نشستم کنارش دستشو گرفتم و به فکر فرو رفتم کی و چرا باید اینکارو با ا/ت بکنه اون پسره چرا با ما نیومد یعنی ا/ت میدونه که چرا باهاش اینکارو کردن توی این فکرا بودم که احساس کردم دستش تکون خورد بهش نگاه کردم چشماش نیمه باز بود
شوگا : ا/ت بهوش اومدی
برگشت و بهم نگاه کرد منو که دید تعجب کرد خواست بشینه که انگار دردش گرفت
ا/ت ویو
وقتی بهوش اومدم یه صدایی شنیدم خیلی آشنا بود برگشتم سمت صدا
۲۱۸.۰k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.