چند پارتی هیونجین 🙂💙
چند پارتی هیونجین 🙂💙
پارت 6💙
هیونجین: میدونی نورا، من دوستش داشتم ولی اون گذاشت رفت...
نورا: ادما میرن دنبال لیاقتشون، و ادما حق انتخاب دارن... چرا به خودت سختی بدی درحالی که اون داره زندگیشو میکنه؟! چرا تو همیشه خودتو اذیت کنی...؟!« واقعا چرا 🌚!»
هیونجین: درست میگی و خب خیلی فکر کردم و میخوام تمومش کنم... دیگه بسه... منم زندگیمو میکنم و میخوام شاد باشم.
نورا:«درحالی که از روی صندلی بلند شدم تو چشماش خیره شدم و گفتم» باید زودتر انجامش میدادی، ولی الانم دیر نیس«خنده» خب حالا بشین موهاتو خشک کنم...
هیونجین: ولی من گفتم عادت دارم...
نورا: مهم نیست، بشین!
هیونجین: باشهـ...
نورا: خبب بلاخره تموم شد میتونی پاشی.
هیونجین: مگه ارایشگاه بودم؟!«خنده»
نورا: یاا ، من میخوام برم بخوابم توهم برو بخواب...«خن
هیونجین: باشه«درحالی به سمت تخت رفت و روش دراز کشید... با تعجب بهش زل زدم...» خودت گفتی بخوابم...
نورا: نه اینجاا!! مگه توی اتاقت نمیخوابی؟!
هیونجین: اومم نه... دلم میخواد امشبو اینجا بخوابم...
نورا: یعنی الان داری به اعترافم جواب میدی؟!
هیونجین: هنوز نه، گفتم که باید فکر کنم... حالاهم بیا بخواب.
نورا: هوفی کشیدم و به سمت تخت قدم ورداشتم...
هیونجین: نمیخوای بیای بغلم؟!
نورا: بهش نگاهی کردم و با صدای تقریبا بلند پرسیدم:« چرا اینجوری رفتار میکنی چرا عوض شدی؟!»
هیونجین: چون تو بهم اعتراف کردی و من فکر میکردم دوستم نداری و به اجبار ازدواج کردی ولی حالا که اینطور نیست منم کمی تغییر میکنم... دوست داری برگردم به حالت قبل؟!..
نورا: حرفی نمونده بود... درحالی که خودم توی بغلش جا دادم... چشمام داشت گرم میشد. واقعا خیلی حس خوبی بود... شاید باید از فرصت به خوبی استفاده میکردم.
*صبح*
نورا:
با صدایی که از اشپز خونه میومد...بیدار شدم.وقتی هیونجینو دیدم که داشت صبحونه درست میکرد لبخندی زدم.به سمتش رفتم«سلاممم،صبح بخیر»
هیونجین:اووو...صبح توهم بخیر بیا صبحانه درست کردم بخور...
نورا:واوو به نظر خوشمزه میاد. ولی خب متاسفانه من صبحانه نمیخورم و...
هیونجین:یاا من برات زحمت کشیدم صبحانه اماده کردم...
نورا:خب نمیزاری که حرفم تموم شه...میخواستم بگم ولی چون درست کردی میخورم«خنده»
هیونجین:اهااا خوبهه...من میرم اماده شم...
نورا:جایی میخوای بری؟!
هیونجین:اره یکم کار دارم باید انجامش بدم...ظهر برمیگردم.
نورا:عامم باشه ولی خودت نمیخوری؟؟
هیونجین:نه من خوردم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این پارتو گند زدم نه 🌚؟!..
پارت 6💙
هیونجین: میدونی نورا، من دوستش داشتم ولی اون گذاشت رفت...
نورا: ادما میرن دنبال لیاقتشون، و ادما حق انتخاب دارن... چرا به خودت سختی بدی درحالی که اون داره زندگیشو میکنه؟! چرا تو همیشه خودتو اذیت کنی...؟!« واقعا چرا 🌚!»
هیونجین: درست میگی و خب خیلی فکر کردم و میخوام تمومش کنم... دیگه بسه... منم زندگیمو میکنم و میخوام شاد باشم.
نورا:«درحالی که از روی صندلی بلند شدم تو چشماش خیره شدم و گفتم» باید زودتر انجامش میدادی، ولی الانم دیر نیس«خنده» خب حالا بشین موهاتو خشک کنم...
هیونجین: ولی من گفتم عادت دارم...
نورا: مهم نیست، بشین!
هیونجین: باشهـ...
نورا: خبب بلاخره تموم شد میتونی پاشی.
هیونجین: مگه ارایشگاه بودم؟!«خنده»
نورا: یاا ، من میخوام برم بخوابم توهم برو بخواب...«خن
هیونجین: باشه«درحالی به سمت تخت رفت و روش دراز کشید... با تعجب بهش زل زدم...» خودت گفتی بخوابم...
نورا: نه اینجاا!! مگه توی اتاقت نمیخوابی؟!
هیونجین: اومم نه... دلم میخواد امشبو اینجا بخوابم...
نورا: یعنی الان داری به اعترافم جواب میدی؟!
هیونجین: هنوز نه، گفتم که باید فکر کنم... حالاهم بیا بخواب.
نورا: هوفی کشیدم و به سمت تخت قدم ورداشتم...
هیونجین: نمیخوای بیای بغلم؟!
نورا: بهش نگاهی کردم و با صدای تقریبا بلند پرسیدم:« چرا اینجوری رفتار میکنی چرا عوض شدی؟!»
هیونجین: چون تو بهم اعتراف کردی و من فکر میکردم دوستم نداری و به اجبار ازدواج کردی ولی حالا که اینطور نیست منم کمی تغییر میکنم... دوست داری برگردم به حالت قبل؟!..
نورا: حرفی نمونده بود... درحالی که خودم توی بغلش جا دادم... چشمام داشت گرم میشد. واقعا خیلی حس خوبی بود... شاید باید از فرصت به خوبی استفاده میکردم.
*صبح*
نورا:
با صدایی که از اشپز خونه میومد...بیدار شدم.وقتی هیونجینو دیدم که داشت صبحونه درست میکرد لبخندی زدم.به سمتش رفتم«سلاممم،صبح بخیر»
هیونجین:اووو...صبح توهم بخیر بیا صبحانه درست کردم بخور...
نورا:واوو به نظر خوشمزه میاد. ولی خب متاسفانه من صبحانه نمیخورم و...
هیونجین:یاا من برات زحمت کشیدم صبحانه اماده کردم...
نورا:خب نمیزاری که حرفم تموم شه...میخواستم بگم ولی چون درست کردی میخورم«خنده»
هیونجین:اهااا خوبهه...من میرم اماده شم...
نورا:جایی میخوای بری؟!
هیونجین:اره یکم کار دارم باید انجامش بدم...ظهر برمیگردم.
نورا:عامم باشه ولی خودت نمیخوری؟؟
هیونجین:نه من خوردم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این پارتو گند زدم نه 🌚؟!..
۲۹.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.