از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم

از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم
امشب اندازه ی یک عمر شکایت دارم

گرچه از جنس کویر است نگاهم اما
مثل ابری که دلش تنگ شده می بارم

آنچنانم که فقط حال مرا می فهمد
ناله ی ناخوش ِ افسرده و زار ِ تارم

حال ِ من حال ِ خوشی نیست ، دلم می لرزد
وای بر حال ِ من و حال ِ دل ِ بیمارم

ناگهان رفتی و دیوار به دیوارم ریخت
باز بر شانه ی بی جانِ خودم آوارم

بی تو این ثانیه ها می گذرد اما سخت
بی تو شب های زیادی ست که من بیدارم

کاش بودی و کمی حال مرا می دیدی
کاش بودی که سر از دامن غم بردارم

بارها خواسته ام سوی تو پرواز کنم
آه .. هر بار می افتد گِرهی در کارم
دیدگاه ها (۲)

یک نفر نی می زند در معبد تنهایی امیک نفر گم می شود در خنده ی...

خنده هایت نوید آزادیست تک تکش را کتاب خواهم کردچشم هایت مرا ...

..لیلــیِ یکســره در قـافیــه پنهـــان شده ایتو خــداوند زمـ...

خواستم داد شوم… گرچه لبم دوخته است.خودم و جدّم و جدّ پدرم سو...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط