داستان ،کوتاه ،وخواندنی ،و آموزنده برای ،گروههای ،مذهبی ،
داستان ،کوتاه ،وخواندنی ،و آموزنده برای ،گروههای ،مذهبی ،کانال ،تلگرام ،تصاویر مذهبی ،عکس نوشته، برای ،اینستا گرام ، لاین ، واتس ،آپ فیسبوک، توییتر ،شبکه اجتماعی ، جامعه مجازی ،جدید ،برای گوگل پلاس ، برای ،انجمن، مجموعه و...
#تلگرام_خدا
https://t.me/jhmvd
#داستان_شب19
داستان چهار سخنی که زاهد را تکان داد✨ کوتاه و آموزنده
چهار سخنی که زاهد را تکان داد
زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .
او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:
تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد.
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
#تلگرام_خدا
https://t.me/jhmvd
#داستان_شب19
داستان چهار سخنی که زاهد را تکان داد✨ کوتاه و آموزنده
چهار سخنی که زاهد را تکان داد
زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .
او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:
تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد.
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
۶۰۰
۰۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.