پارت2
#پارت2
رمان تقدیر خاکستری...
#راوی...
ادوار: اه این چه حرفیه...هر کی ندونه تو که باید خوب بدونی که سازمان چقدر از بچه ها خوشش میاد...
اونم بچه ای که مامانش نابغه و باباش یه ماشین کشتار ادمه با ضریب هوشی بالا...
حتما پاداش خوبی میگرم واسه بردن بچه ها...
یاس شروع کرد به التماس کردن و احسان فریاد میزدو سعی نکرد از دستشون خلاص شه ولی با اون پاهایی که به حسی خورده بودن و کار نمیکردن کاری از دستش بر نمیاومد
ادوار به سمت یاس اومد و کنارش نشست و اشکاش رو پاک کردو گفت: واسه چی گریه میکنی عسلم ...قرار ساعت های خوشی رو کنار هم داشته باشیم ...حیف این صورت خوشگل نیست که بارونی کنی...
یاس : ادوار خواهش میکنم به بچه هام کاری نداشته باش...
با من هر کاری خواستی بکن ولی با اونا کاری نداشته باش..
احسان: چی میگی یاس دهنت رو ببند..
ادوار:اوه ببین چه زوج عاشقی داریم اینجا...احسان جون میخوام یه امشب معشوقت رو قرض بگیرم..
و دست برد سمت لباس یاس و تو تنش پاره کرد...
احسان شروع کرد به فریاد کرشیدن و فحش دادن...
و اونا وحشیانه به یاسش...برگ گلش تجاوز کردن...نه یک نفر بلکه چند نفرع...
ادوار به سمت ارام رفتو و به دخترش هم رحم نکردن و جلوی چشم پدر به دخترک 4سالش تجاوز کردن...
و احسان مردونه واسه دخترک و همسرش گریست...
ارام بعد از تجاوز طاقت نیورد و ....
احسان نعره میکشید و یاس که دیگه جونی واسش نمونده برد به حال دخترکش گریه میکرد...
ادوار دستور خلاصی رو دادو و جلوی چشمای ارات مادر و پدرش و خواهرش رو کشتن...
ادوار سمت ارات اومد و روی پا کنارش نشست و به چشماش نگاه کرد پر از تنفر بود...
ادوار: اقا پسر گل ...اصلا نگران نباش ...بزرگ میشی همه رو یادت میره...
ادوراد به ماموراش گفت که ارات رو بیارن و خونه رو پاک سازی کنن...
سوار ماشین شد که تقه ای به شیشه خورد...
شیشه رو پایین کشید و ..
ادوار: بگو..
مامور: قربان اون یکی پسرو چی کار کنیم ....
ادوار: دور از هم میبریمشون...مراقب باشین همو نبینن...
به هیچ وجه...
مامور: چشم قربان...
رفتو و ادوار تماسی رو برقرار کرد...
ادوار: تموم شد قربان ...
سوغاتی های خوبی دارم واستون ....
ناشناس: منتظرم...
و تماس رو قطع کرد ...
به راننده دستور حرکت دادو و با سرخوشی شروع کرد به خوندن شعری زیر لب...
رمان تقدیر خاکستری...
#راوی...
ادوار: اه این چه حرفیه...هر کی ندونه تو که باید خوب بدونی که سازمان چقدر از بچه ها خوشش میاد...
اونم بچه ای که مامانش نابغه و باباش یه ماشین کشتار ادمه با ضریب هوشی بالا...
حتما پاداش خوبی میگرم واسه بردن بچه ها...
یاس شروع کرد به التماس کردن و احسان فریاد میزدو سعی نکرد از دستشون خلاص شه ولی با اون پاهایی که به حسی خورده بودن و کار نمیکردن کاری از دستش بر نمیاومد
ادوار به سمت یاس اومد و کنارش نشست و اشکاش رو پاک کردو گفت: واسه چی گریه میکنی عسلم ...قرار ساعت های خوشی رو کنار هم داشته باشیم ...حیف این صورت خوشگل نیست که بارونی کنی...
یاس : ادوار خواهش میکنم به بچه هام کاری نداشته باش...
با من هر کاری خواستی بکن ولی با اونا کاری نداشته باش..
احسان: چی میگی یاس دهنت رو ببند..
ادوار:اوه ببین چه زوج عاشقی داریم اینجا...احسان جون میخوام یه امشب معشوقت رو قرض بگیرم..
و دست برد سمت لباس یاس و تو تنش پاره کرد...
احسان شروع کرد به فریاد کرشیدن و فحش دادن...
و اونا وحشیانه به یاسش...برگ گلش تجاوز کردن...نه یک نفر بلکه چند نفرع...
ادوار به سمت ارام رفتو و به دخترش هم رحم نکردن و جلوی چشم پدر به دخترک 4سالش تجاوز کردن...
و احسان مردونه واسه دخترک و همسرش گریست...
ارام بعد از تجاوز طاقت نیورد و ....
احسان نعره میکشید و یاس که دیگه جونی واسش نمونده برد به حال دخترکش گریه میکرد...
ادوار دستور خلاصی رو دادو و جلوی چشمای ارات مادر و پدرش و خواهرش رو کشتن...
ادوار سمت ارات اومد و روی پا کنارش نشست و به چشماش نگاه کرد پر از تنفر بود...
ادوار: اقا پسر گل ...اصلا نگران نباش ...بزرگ میشی همه رو یادت میره...
ادوراد به ماموراش گفت که ارات رو بیارن و خونه رو پاک سازی کنن...
سوار ماشین شد که تقه ای به شیشه خورد...
شیشه رو پایین کشید و ..
ادوار: بگو..
مامور: قربان اون یکی پسرو چی کار کنیم ....
ادوار: دور از هم میبریمشون...مراقب باشین همو نبینن...
به هیچ وجه...
مامور: چشم قربان...
رفتو و ادوار تماسی رو برقرار کرد...
ادوار: تموم شد قربان ...
سوغاتی های خوبی دارم واستون ....
ناشناس: منتظرم...
و تماس رو قطع کرد ...
به راننده دستور حرکت دادو و با سرخوشی شروع کرد به خوندن شعری زیر لب...
۹.۹k
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.