پارت4
#پارت4
رمان تقدیر خاکستری.. #هورا...
تو عالم خواب بودم که با صدا دو تا جیغ خوشگل کنار سرم سیخ سر جام نشستم...
با بهت و قلبی که رو دور تند بود نگاهی به دور و ورم کردم که با قیافه ی خندون عسل و بلوط روبه رو شدم...
من: فقط برید نذر کنید دستم بهتون نرسه...
اومد از جا بلند شم که پا گذاشتن به فرار...
خلاصه با بعد از کلی دوییدن گرفتمشون و بعد از چند تا گیس و گیس کشی ولشون کردم و رو زمین توی سالن ولو شدیم..
عسل : خدا ازت نگذره هورا مغز سرم درد میکنه. ...
من: اه مگه تو مغز داری که درد بگیره..
بلوط: خخخخ دمت جیز هورا..
من: البته این شامل تو هم میشه عزیزم...
عسل: خخخخ خوردی بلوط خانم هستش رو توف کن تو گلوت گیر نکنه..
من: واقعا من تو تعجبم خیر سرتون از من بزرگ ترید اخه کسی رو که خوابه این جوری بیدار مکنه نمیگید سکته کنم..
عسل و بلوط: نه...
من: همین دیگه فکر نمیکنید دیگه که وضعمون اینه دیگه..
پوفی کردم و نگاهی به ساعت کردم ساعت شیش عصر بود اوهههه چقدر خوابیده بودم..
پاشدم رفتم سمت اشپز خونه یه چیزی بخورم تا این گروه ارکستر شکمم ساکت شه ...
توی یخچال کمی الویه در اوردم و گذاشتم رو اپن و خودم هم رو اپن نشستم و واسه خودم مشغول خوردن شدم ..
عسل توی درگاه اشپز خونه ایستاد و گفت: چی کار کردی از ارن مردک پول گرفتی..
من: نوچ و بعدش قضیه رو واسش تعریف کردم ...
کلی سه تایی فحش نثار روح پر فتوحش کردیم ..
بلوط: حالا چی کار کنیم پول هم که جور نشد..
من: این مدت چی کار میکردیم همون کار ...
پول حلال به ما نیومده..
عسل: بابا به خدا من میترسم دختر گیر بیوفتی اخر..
بلوط: اره هورا منم میترسم دختر میدونی اگه پلیس فتا بگیرتت چند سال زندان افتادی..
من: نگران نباشید من بلدم کارم رو تمیز انجام بدم ...مثل این که شما منو دست کم گرفتین...
بلوط: نه مگه میشه تو رو دست کم گرفت کسی که کتاب رو بدون این که بخونه امتحان میده و بهترین نمره میگیره و تو 12سالگی دیپلم گرفته...
من: پس حله ..خفه شید لطفا ...
راستی من لب تاپ هاتون رو میخوام واسه امشب..
عسل: اخ خدا به داداشون برسه بدبختا امروز کلی فشار رو باید تحمل کنن ...اخر این غراضه ها رو داغون نکنی دست نمیکشی که...
من: همین یه باره بابا پول جمع میکنم واسه خودم میخرم نخوام منت شما دو تا رو بکشم...
بلوط: اوووه استپ کن اجی کی منت گذاشت رو سرت وقتی خودت واسمون پول خریدشون رو جور کردی...
من: خوب حالا ولش اینو چه خبر...
عسل: هیچ خبر ....
بلوط: اخه چه خبر مثلا ...اه راستی یه خبر..
من و عسل: چی..
بلوط: عروسی عمه مونه شما چی میپوشید...
من: عمه نداشتمون رو میگی نع...
بلوط: صد در صد ...اخه ما مگه کس و کاری داریم که خبری باشه مثلا میپرسی...
عسل: اه گندت بزنن بلوط حتما باید پروشگاهی بودنمون رو یاد اوردی میکردی...
بلوط:....
رمان تقدیر خاکستری.. #هورا...
تو عالم خواب بودم که با صدا دو تا جیغ خوشگل کنار سرم سیخ سر جام نشستم...
با بهت و قلبی که رو دور تند بود نگاهی به دور و ورم کردم که با قیافه ی خندون عسل و بلوط روبه رو شدم...
من: فقط برید نذر کنید دستم بهتون نرسه...
اومد از جا بلند شم که پا گذاشتن به فرار...
خلاصه با بعد از کلی دوییدن گرفتمشون و بعد از چند تا گیس و گیس کشی ولشون کردم و رو زمین توی سالن ولو شدیم..
عسل : خدا ازت نگذره هورا مغز سرم درد میکنه. ...
من: اه مگه تو مغز داری که درد بگیره..
بلوط: خخخخ دمت جیز هورا..
من: البته این شامل تو هم میشه عزیزم...
عسل: خخخخ خوردی بلوط خانم هستش رو توف کن تو گلوت گیر نکنه..
من: واقعا من تو تعجبم خیر سرتون از من بزرگ ترید اخه کسی رو که خوابه این جوری بیدار مکنه نمیگید سکته کنم..
عسل و بلوط: نه...
من: همین دیگه فکر نمیکنید دیگه که وضعمون اینه دیگه..
پوفی کردم و نگاهی به ساعت کردم ساعت شیش عصر بود اوهههه چقدر خوابیده بودم..
پاشدم رفتم سمت اشپز خونه یه چیزی بخورم تا این گروه ارکستر شکمم ساکت شه ...
توی یخچال کمی الویه در اوردم و گذاشتم رو اپن و خودم هم رو اپن نشستم و واسه خودم مشغول خوردن شدم ..
عسل توی درگاه اشپز خونه ایستاد و گفت: چی کار کردی از ارن مردک پول گرفتی..
من: نوچ و بعدش قضیه رو واسش تعریف کردم ...
کلی سه تایی فحش نثار روح پر فتوحش کردیم ..
بلوط: حالا چی کار کنیم پول هم که جور نشد..
من: این مدت چی کار میکردیم همون کار ...
پول حلال به ما نیومده..
عسل: بابا به خدا من میترسم دختر گیر بیوفتی اخر..
بلوط: اره هورا منم میترسم دختر میدونی اگه پلیس فتا بگیرتت چند سال زندان افتادی..
من: نگران نباشید من بلدم کارم رو تمیز انجام بدم ...مثل این که شما منو دست کم گرفتین...
بلوط: نه مگه میشه تو رو دست کم گرفت کسی که کتاب رو بدون این که بخونه امتحان میده و بهترین نمره میگیره و تو 12سالگی دیپلم گرفته...
من: پس حله ..خفه شید لطفا ...
راستی من لب تاپ هاتون رو میخوام واسه امشب..
عسل: اخ خدا به داداشون برسه بدبختا امروز کلی فشار رو باید تحمل کنن ...اخر این غراضه ها رو داغون نکنی دست نمیکشی که...
من: همین یه باره بابا پول جمع میکنم واسه خودم میخرم نخوام منت شما دو تا رو بکشم...
بلوط: اوووه استپ کن اجی کی منت گذاشت رو سرت وقتی خودت واسمون پول خریدشون رو جور کردی...
من: خوب حالا ولش اینو چه خبر...
عسل: هیچ خبر ....
بلوط: اخه چه خبر مثلا ...اه راستی یه خبر..
من و عسل: چی..
بلوط: عروسی عمه مونه شما چی میپوشید...
من: عمه نداشتمون رو میگی نع...
بلوط: صد در صد ...اخه ما مگه کس و کاری داریم که خبری باشه مثلا میپرسی...
عسل: اه گندت بزنن بلوط حتما باید پروشگاهی بودنمون رو یاد اوردی میکردی...
بلوط:....
۱۵.۸k
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.