پنج پارتی مرور خاطرات🧸🖇️📜
پنج پارتی مرور خاطرات🧸🖇️📜
.
.
.
یونا= مامان بابا هیچوقت از اتفاقی که برات افتاد حرف نزد اون فقط بلده بگه میخوام ازت محافظت کنم.....ولی...ولی من زندانی اونم( گریه ی بی صدا)
(همونجوری که داشت گریه میکرد روی تختش، خوابش برد)
جیمین= یونا......یونا.....او پس خوابیدی
یونا= نه بیدارم......فقط بهم بگو چه اتفاقی برای مامان افتاد
جیمین = من و مامانت به یه جشن دعوت شده بودیم جشن عروسی دوستش، بعد از جشن ما داشتیم پیاده میومدیم خونه، که اون دارو دسته ای که بهت گفته بودم مامانت زدشون پیداشون شد، اونا زیاد بودن ریختن سرمون میخواستم کمک مامانت کنم ولی، اونا منو چسبیده بودن و اون پسر اصلیه.....محکم با چوب...به سر مامانت زد.....اونا در رفتن من به آمبولانس زنگ زدم ولی....دیر شده بود من نتونستم کاری براش انجام بدم
یونا= پس پدر من متاستفم(خوابش برد)
جیمین= آره پس بیا تولدت رو جشن بگیریم
( زنگ میزنه به یه گروه موسیقی)
جیمین= ا.ت اون الان ۱۸ سالشه و فک کنم باید ویدیو رو نشونش بدم
.
.
.
یونا= مامان بابا هیچوقت از اتفاقی که برات افتاد حرف نزد اون فقط بلده بگه میخوام ازت محافظت کنم.....ولی...ولی من زندانی اونم( گریه ی بی صدا)
(همونجوری که داشت گریه میکرد روی تختش، خوابش برد)
جیمین= یونا......یونا.....او پس خوابیدی
یونا= نه بیدارم......فقط بهم بگو چه اتفاقی برای مامان افتاد
جیمین = من و مامانت به یه جشن دعوت شده بودیم جشن عروسی دوستش، بعد از جشن ما داشتیم پیاده میومدیم خونه، که اون دارو دسته ای که بهت گفته بودم مامانت زدشون پیداشون شد، اونا زیاد بودن ریختن سرمون میخواستم کمک مامانت کنم ولی، اونا منو چسبیده بودن و اون پسر اصلیه.....محکم با چوب...به سر مامانت زد.....اونا در رفتن من به آمبولانس زنگ زدم ولی....دیر شده بود من نتونستم کاری براش انجام بدم
یونا= پس پدر من متاستفم(خوابش برد)
جیمین= آره پس بیا تولدت رو جشن بگیریم
( زنگ میزنه به یه گروه موسیقی)
جیمین= ا.ت اون الان ۱۸ سالشه و فک کنم باید ویدیو رو نشونش بدم
۳.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.