part 49
part 49
تهیونگ
امروز هم مثله همیشه کارم توی شرکت تول کشید
همش فکرم درگیر ات بود صبح بخاطر حرفای سیون باهاش سرد رفتار کردم امشب همه چیز رو بهش میگم حتما خیلی از دستم ناراحت شده
بعد از تمام شدن کارام به سمت عمارت حرکت کردم
《یک ساعت بعد》
ات
کنار پنجره وایستاده بودم که ماشین تهیونگ وارد عمارت شد
بازم یه استرس عجیبی گرفتم
احساس گناه میکردم که این موضوع رو از تهیونگ مخفی کردم
اما همه کارای من بخاطر خودشه اومیدوار منو درک کنه
دوباره یاد حرفای پدرم اوفتادم آقای کیم چطور تونسته همچین کاری بکونه بازم این موضوع منو غرقه افکارم کرد
که با باز شدن در نگاه رفت سمت در تهیونگ همين که وارد اوتاق شد
آنالیز کرد و بهم خیره شده بود
تهیونگ خیره به همسرش نگاه میکرد و از این هجم کیوتی ات زبونش بند اومده بود تا اینکه با صدای همسرش به سمتش قدم برداشت
ات : تهیونگ چیزی شده چرا بهم خیری شدی
تهیونگ به همسرش نزدیک شد و توی یک قدمیش ایستاده و گفت
تهیونگ : چیزه خواستی نیست فقد از کیوتی همسر خوشگلم زبونم بند اومده
با این حرف تهیونگ ات از خجالت نگاه به زمین دوخت
تهیونگ با دستش رو برد زیر چونه ات و سرش رو آور بالا و گفت
تهیونگ : تو الان خجالت کیشدی خجالت نکش که بهت نمیاد
همسر جدی من
ات : تهیونگ ایجوری نگو من کی خجالت کیشدم( لپاش قرمز شده)
تهیونگ : باشه چیزی نمیگم ولی خیلی خوشگل شدی
ات : یعتی قبلا نبودم( اخم الکی)
تهیونگ : نه منظورم اینکه خوشگل بودی خوشگل تر شدی
ات : آره خوب معلومه که خوشگل بودم
ات خواست بره که تهیونگ دستشو گرفت و به سمت خودش کشید و به خودش چسبوندش
که ات دستاشو گذاشت رویه شونه ها تهیونگ
و تهیونگ متقابلا دستاش دوره کمره ات حلقه کرد
ات : چیکار میکنی تهیونگ ولم کن
تهیونگ : کجا فرار میکنی همسر خوشگلم میدونی که این خوشگلی یه تاوانی هم داری (خمار )
ات
تهیونگ خمار نگاهم میکرد منم به چشماش خیره شدم
از نگاه کرد به اون چشمای که مثل سیاه چال بودن سیر نمیدم
بعد از تمام شدن جملش بی اختیار از این که دارم چیکار میکنم
لبام گذاشتم روی لباش و مکه عم.یقی به لباش زدم اونم انگار از این کارم خوشش اومد و همراهی کرد بعد از چند مین از هم جدا شدیم
و پیشونیمو به پیشونی تهیونگ گذاشتم و درحال نفس نفس زدن جوری که لبام به لباش برخورد کونه گفت ........
ادامه دارد >>>>>>>>
تهیونگ
امروز هم مثله همیشه کارم توی شرکت تول کشید
همش فکرم درگیر ات بود صبح بخاطر حرفای سیون باهاش سرد رفتار کردم امشب همه چیز رو بهش میگم حتما خیلی از دستم ناراحت شده
بعد از تمام شدن کارام به سمت عمارت حرکت کردم
《یک ساعت بعد》
ات
کنار پنجره وایستاده بودم که ماشین تهیونگ وارد عمارت شد
بازم یه استرس عجیبی گرفتم
احساس گناه میکردم که این موضوع رو از تهیونگ مخفی کردم
اما همه کارای من بخاطر خودشه اومیدوار منو درک کنه
دوباره یاد حرفای پدرم اوفتادم آقای کیم چطور تونسته همچین کاری بکونه بازم این موضوع منو غرقه افکارم کرد
که با باز شدن در نگاه رفت سمت در تهیونگ همين که وارد اوتاق شد
آنالیز کرد و بهم خیره شده بود
تهیونگ خیره به همسرش نگاه میکرد و از این هجم کیوتی ات زبونش بند اومده بود تا اینکه با صدای همسرش به سمتش قدم برداشت
ات : تهیونگ چیزی شده چرا بهم خیری شدی
تهیونگ به همسرش نزدیک شد و توی یک قدمیش ایستاده و گفت
تهیونگ : چیزه خواستی نیست فقد از کیوتی همسر خوشگلم زبونم بند اومده
با این حرف تهیونگ ات از خجالت نگاه به زمین دوخت
تهیونگ با دستش رو برد زیر چونه ات و سرش رو آور بالا و گفت
تهیونگ : تو الان خجالت کیشدی خجالت نکش که بهت نمیاد
همسر جدی من
ات : تهیونگ ایجوری نگو من کی خجالت کیشدم( لپاش قرمز شده)
تهیونگ : باشه چیزی نمیگم ولی خیلی خوشگل شدی
ات : یعتی قبلا نبودم( اخم الکی)
تهیونگ : نه منظورم اینکه خوشگل بودی خوشگل تر شدی
ات : آره خوب معلومه که خوشگل بودم
ات خواست بره که تهیونگ دستشو گرفت و به سمت خودش کشید و به خودش چسبوندش
که ات دستاشو گذاشت رویه شونه ها تهیونگ
و تهیونگ متقابلا دستاش دوره کمره ات حلقه کرد
ات : چیکار میکنی تهیونگ ولم کن
تهیونگ : کجا فرار میکنی همسر خوشگلم میدونی که این خوشگلی یه تاوانی هم داری (خمار )
ات
تهیونگ خمار نگاهم میکرد منم به چشماش خیره شدم
از نگاه کرد به اون چشمای که مثل سیاه چال بودن سیر نمیدم
بعد از تمام شدن جملش بی اختیار از این که دارم چیکار میکنم
لبام گذاشتم روی لباش و مکه عم.یقی به لباش زدم اونم انگار از این کارم خوشش اومد و همراهی کرد بعد از چند مین از هم جدا شدیم
و پیشونیمو به پیشونی تهیونگ گذاشتم و درحال نفس نفس زدن جوری که لبام به لباش برخورد کونه گفت ........
ادامه دارد >>>>>>>>
۲.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.