part 50
part 50
تهیونگ: معذرت میخوام نباید صبح اونجوری باهات رفتار میکردم
اتبه نگاه سوالی به تهیونگ نگاه میکرد تهیونگ وقتی این نگاه ات رو دید
ازش فاصله گرفت و گفت
تهیونگ : میخوام یه چیزه مهم بهت بگم
تهیونگ اینو گفت به به سمت پنجره که توی اوتاق بود رفت و از پنجره
به بیرون نگاه کرد و گفت
تهیونگ : من پسره واقعی اين خانواده نیستم
ات هم اومد و گنار تهیونگ ایستاد تهیونگ میخواست حرفشو ادامه بده
که ات جازه نداد و حرفشو قطع کرد و از شونه تهیونگ گرفت و به سمت خودش برگردوند و به چشماش خیره شد
ات : تهیونگ اصلا مهم نیست که تو پسره واقعی خاندان کیم باشی یا نه من عاشق تو شدم نه فامیلیت پس دیگه هیچ وقت
فکر نکن که منم مثل سیون بخاطر اینکه پسره واقعی خاندان کیم نیستی ولت میکنه
تهیونگ با تعجب به ات نگاه میکرد
تهیونگ : تو میدونستی از کی میدونی و از کجا فهميدی چرا بهم نگفتی
(با تعجب )
ات : این مهم نیست که من از کجا فهمیدم
من منتظر بودم که خودت این موضوع رو بهم بگی نخواستم بهت فشار بیارم
تهیونگ : چه خوب که با تو ازدواج کردم و عاشقت شدم
تهیونگ ات رو بغل کرد و ات هم سرشو گذاشت روی سیته تهیونگ
و به صدا تپیدن قلب تهیونگ گوش میکرد از نظر اون بهتری صدای بود
که تاحالا توی عمرش شنیده بود
نزدیک ده دقیقه توی بغل هم بودن که با صدای تهیونگ از هم فاصله گرفت
و به چشمای هم خیره شدیم
تهیونگ : میدونی وقتی تازه مامان بابام از دست داده بودم
به خودم قول دادم وقتی خودم بچه دارم شدم هيچ وقت ولش نمیکنم
و براش بهتری پدر دنیا میشم
ات یا این حرف تهیونگ لبخنده نرمی زد و گفت
ات : تهیونگ تو بهتری پدر دنیا میشی من اینو مطمئن (با لبخند )
بعد از این حرف ات نگاه تهیونگ عوض شد و دوباره خمار بهش نگاه میکرد
تهیونگ : حالا که مطمئنی بس باید یه کاری کنیم (با نیشخند )
ات که متوجه منظور تهیونگ شد گفت
ات : هر وقت که همسرم خوشتیپ بخواد (با خنده خجالتی)
تهیونگ: وقتی خجالت میکشی خیلی کیوت میشی
ات : تهیونگ میزنمتا (عصبانی کیوت )
تهیونگ: آه همسر خوشگلم من حتا حاضرم با دستای تو بمیرم
اما فعلآ بیخیال زدن من شو چون قرار مادر بشه( با نیشخند )
ات خیلی به چشمای تهیونگ نگاه میکرد
که تهیونگ دوباره به ات نزدیک شد و دستاشو دوره کمره ات حلقه کرد
لباش نزدیک گوش ات کرد و بوسه به زیر گوشش زد همیجور پایین تر
میومد و مک.عمیقی از گردن گرفت و ات رو به سمت تخت برد 🔞
ادامه دارد
{مثله همیشه اسماتش با ذهن خودتون خوشگلا 😉}
تهیونگ: معذرت میخوام نباید صبح اونجوری باهات رفتار میکردم
اتبه نگاه سوالی به تهیونگ نگاه میکرد تهیونگ وقتی این نگاه ات رو دید
ازش فاصله گرفت و گفت
تهیونگ : میخوام یه چیزه مهم بهت بگم
تهیونگ اینو گفت به به سمت پنجره که توی اوتاق بود رفت و از پنجره
به بیرون نگاه کرد و گفت
تهیونگ : من پسره واقعی اين خانواده نیستم
ات هم اومد و گنار تهیونگ ایستاد تهیونگ میخواست حرفشو ادامه بده
که ات جازه نداد و حرفشو قطع کرد و از شونه تهیونگ گرفت و به سمت خودش برگردوند و به چشماش خیره شد
ات : تهیونگ اصلا مهم نیست که تو پسره واقعی خاندان کیم باشی یا نه من عاشق تو شدم نه فامیلیت پس دیگه هیچ وقت
فکر نکن که منم مثل سیون بخاطر اینکه پسره واقعی خاندان کیم نیستی ولت میکنه
تهیونگ با تعجب به ات نگاه میکرد
تهیونگ : تو میدونستی از کی میدونی و از کجا فهميدی چرا بهم نگفتی
(با تعجب )
ات : این مهم نیست که من از کجا فهمیدم
من منتظر بودم که خودت این موضوع رو بهم بگی نخواستم بهت فشار بیارم
تهیونگ : چه خوب که با تو ازدواج کردم و عاشقت شدم
تهیونگ ات رو بغل کرد و ات هم سرشو گذاشت روی سیته تهیونگ
و به صدا تپیدن قلب تهیونگ گوش میکرد از نظر اون بهتری صدای بود
که تاحالا توی عمرش شنیده بود
نزدیک ده دقیقه توی بغل هم بودن که با صدای تهیونگ از هم فاصله گرفت
و به چشمای هم خیره شدیم
تهیونگ : میدونی وقتی تازه مامان بابام از دست داده بودم
به خودم قول دادم وقتی خودم بچه دارم شدم هيچ وقت ولش نمیکنم
و براش بهتری پدر دنیا میشم
ات یا این حرف تهیونگ لبخنده نرمی زد و گفت
ات : تهیونگ تو بهتری پدر دنیا میشی من اینو مطمئن (با لبخند )
بعد از این حرف ات نگاه تهیونگ عوض شد و دوباره خمار بهش نگاه میکرد
تهیونگ : حالا که مطمئنی بس باید یه کاری کنیم (با نیشخند )
ات که متوجه منظور تهیونگ شد گفت
ات : هر وقت که همسرم خوشتیپ بخواد (با خنده خجالتی)
تهیونگ: وقتی خجالت میکشی خیلی کیوت میشی
ات : تهیونگ میزنمتا (عصبانی کیوت )
تهیونگ: آه همسر خوشگلم من حتا حاضرم با دستای تو بمیرم
اما فعلآ بیخیال زدن من شو چون قرار مادر بشه( با نیشخند )
ات خیلی به چشمای تهیونگ نگاه میکرد
که تهیونگ دوباره به ات نزدیک شد و دستاشو دوره کمره ات حلقه کرد
لباش نزدیک گوش ات کرد و بوسه به زیر گوشش زد همیجور پایین تر
میومد و مک.عمیقی از گردن گرفت و ات رو به سمت تخت برد 🔞
ادامه دارد
{مثله همیشه اسماتش با ذهن خودتون خوشگلا 😉}
۳۰۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.