part 48
part 48
ات از اوتاق خارج شد و به سمت بالکون رفت و از بالکون به بیرون نگاه میکرد یعنی این کاره که داشت میکرد درست بود
توی افکارم بودم که با صدای یونا از افکارم اومدم بیرون
اومد کنار وایستاد و گفت
یونا : داری به چی فکر میکنی عروسه نمونه (با نیشخند )
ات : چی میخوای یونا اصلا حوصله چرتو پرتای تورو ندارم
یونا : هنوزم فکر میکنی حرفای من چرتو پرته فکر کنم
دیگه بهت سابت شده که همه حرفای من حقیقت داره
ات : خوب که چی
یونا : یعنی کنجکاو نیستی بدونی که چرا تهیونگ بهت چیزی نگفته
که پسره واقعی این خانواده نیست (با نیشخند )
ات : فکر نکنم به تو مربوط باشه( سردی جدی )
ات از کنار یونا رد شد و داشت به سمت در بالکون میرفت
که با حرف یونا سرجاش ایستاد
یونا : دوختره بیچاره شوهرت بهت اعتماد نداره واسه همین بهت نگفته
ات با خونسردی به سمت یونا برگشت
ات : ببین دوختر دهنتو ببند وگرنه پشيمونت میکنم
یونا : اگه میخوای باور نکن اما تهیونگ هنوز سیون دوست داره
وگرنه چرا سیون که دوست دوختر سابقش همه چیزو میدونست
اما تو نمیدونستی
ات نزدیک یونا شد و با یک قدم فاصله ازش ایستاد
ات : اصلا برام مهم نیست شما چی فکر میکنید
ما بهماعتماد داریم و عاشق هم هستیم فکردی نمیدونم
تو اون خواهر هر.زت چه نقشه کشیدن
اما این بدون که هیچ وقت به خواسته تون نمیرسید
ات به از حرف زدن با یونا از بالکون خارج شد و به سمت اوتاقش رفت
وقتی وارد اوتاق شد یاد رفتار صبح تهیونگ اوفتاد با خودش فکر میکرد
که چرا تهیونگ اینجوری باهاش رفتار کرده
ات
مطمئنم اون سیون افریطه باز یه چیزی بهش گفته
حتا اگه از دستم ناراحت همه باشی
کاری میکنم که خودت ازم معذرت خواهی کنی آقای کیم تهیونگ
ات تا شب مشغوله تمیز کردن اوتاقش و تزئین کردنش بود
ات
به ساعت نگاه کردم نزديک ۸ بود
دیگه باید آماده میشدم رفتم یه دوشه ۲۰مینی گرفتم
و از حمام اومدم بیرون یه لباسه خوشگل انتخاب کردم و پوشیدم
موهامو خشک کردم و باز گذاشتم
و یه آرایش ساده خوشگل کردم دوباره به ساعت نگاه کردم نزدیک به ده
بود دیگه الانه که تهیونگ بیاد
ادامه دارد >>>>>>>>>>>
اسلاید ۲ لباس ات
ات از اوتاق خارج شد و به سمت بالکون رفت و از بالکون به بیرون نگاه میکرد یعنی این کاره که داشت میکرد درست بود
توی افکارم بودم که با صدای یونا از افکارم اومدم بیرون
اومد کنار وایستاد و گفت
یونا : داری به چی فکر میکنی عروسه نمونه (با نیشخند )
ات : چی میخوای یونا اصلا حوصله چرتو پرتای تورو ندارم
یونا : هنوزم فکر میکنی حرفای من چرتو پرته فکر کنم
دیگه بهت سابت شده که همه حرفای من حقیقت داره
ات : خوب که چی
یونا : یعنی کنجکاو نیستی بدونی که چرا تهیونگ بهت چیزی نگفته
که پسره واقعی این خانواده نیست (با نیشخند )
ات : فکر نکنم به تو مربوط باشه( سردی جدی )
ات از کنار یونا رد شد و داشت به سمت در بالکون میرفت
که با حرف یونا سرجاش ایستاد
یونا : دوختره بیچاره شوهرت بهت اعتماد نداره واسه همین بهت نگفته
ات با خونسردی به سمت یونا برگشت
ات : ببین دوختر دهنتو ببند وگرنه پشيمونت میکنم
یونا : اگه میخوای باور نکن اما تهیونگ هنوز سیون دوست داره
وگرنه چرا سیون که دوست دوختر سابقش همه چیزو میدونست
اما تو نمیدونستی
ات نزدیک یونا شد و با یک قدم فاصله ازش ایستاد
ات : اصلا برام مهم نیست شما چی فکر میکنید
ما بهماعتماد داریم و عاشق هم هستیم فکردی نمیدونم
تو اون خواهر هر.زت چه نقشه کشیدن
اما این بدون که هیچ وقت به خواسته تون نمیرسید
ات به از حرف زدن با یونا از بالکون خارج شد و به سمت اوتاقش رفت
وقتی وارد اوتاق شد یاد رفتار صبح تهیونگ اوفتاد با خودش فکر میکرد
که چرا تهیونگ اینجوری باهاش رفتار کرده
ات
مطمئنم اون سیون افریطه باز یه چیزی بهش گفته
حتا اگه از دستم ناراحت همه باشی
کاری میکنم که خودت ازم معذرت خواهی کنی آقای کیم تهیونگ
ات تا شب مشغوله تمیز کردن اوتاقش و تزئین کردنش بود
ات
به ساعت نگاه کردم نزديک ۸ بود
دیگه باید آماده میشدم رفتم یه دوشه ۲۰مینی گرفتم
و از حمام اومدم بیرون یه لباسه خوشگل انتخاب کردم و پوشیدم
موهامو خشک کردم و باز گذاشتم
و یه آرایش ساده خوشگل کردم دوباره به ساعت نگاه کردم نزدیک به ده
بود دیگه الانه که تهیونگ بیاد
ادامه دارد >>>>>>>>>>>
اسلاید ۲ لباس ات
۱۷۵
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.