قلبمـو پـ ـس بــ ـده:💗 قسمت شانزدهم💗
قلبمـو پـ ـس بــ ـده:💗 قسمت شانزدهم💗
لوهان:
خب باشه خدانگهدار
رفتم خونه و برای رسیدن جشن پس فردا لحظه شماری میکردم
سهون:
رفتم خونه روز خوبی بود کنار مادرم ولی یکم حوصله م سررفته بود اخه همیشه بیشتر وقتمو توی شرکت میگذروندم باید بیشتر مراقب مادرم میبودم و باهاش وقت میگذروندم گفتم مادر من فردا نمیرم شرکت و با شما میام دکتر بعدشم با هم میریم نهار میخوریمو خرید میکنیم خوبه نه؟!؟
مادرم با خوشحالی بهم نگاه کرد و گفت :
_جدی میگی پسرم؟!؟پس کارای شرکت چی؟!؟
_مادر فردا کاری ندارم توی شرکت انگار دوست نداری پسرت باهات بیاد خرید مادرجون؟!؟ناراحت شدم ...
مادرم زد به شونه مو گفت:عهههه شوخی کردم سهونا کی بدش میاد با پسرش بره خرید. مرد گنده این چ قیافه ی ناراحتیه به خودت گرفتی؟!؟لووس شدی جدیدا ...
چشمکی 😉 به مادرم زدم و گفتم من خودمو واس شما لوس نکنم واسه کی لوس کنم اخه؟!؟😎
_پاشو پاشو ببینم خرس گنده
رفتم بغلش کردم و گفتم قربون شما برم من .دیگه برم من بخوابم فردا با هم میریم شبتون بخیر ...
فردا با مادرم رفتم دکتر اوضاع قلبش خوب بود از اینکه پدرم توی ی تصادف مرد مادرم اوضاع قلبش بد شد و تازه یک سالی بود یکم خوب شده بود( پدرم یک سال و نیم پیش فوت کرد و من جاشو توی شرکت گرفتم.) بعدش با هم رفتیم نهار خوردیم و بعدشم با هم رفتیم خرید خب مادر من میخوام واستون لباس انتخاب کنم رفتیم بالاخره ی لباس خوشگل و شیک پیدا کردم مادر این لباسو ببینید .
ی لباس مشکیه بلند بود بعد از خرید رفتیم خونه و خوابیدم فردا رفتم شرکت کارارو انجام دادم و برگشتم خونه که آماده شم و با مادرم بریم جشن ....
جی یون:
وقتی کارم تموم شد حوصله ی تنها موندن تو خونه رو نداشتم رفتم خونه ی دوستم وشبو پیشش موندم و تاصبح باهم دیوونه بازی دراوردیم و خندیدیم و از جنگ جهانیم با اوه سهون گفتم و اونم کلی ذوق کرد ونزدیکای صبح بود ک خوابم برد و صبح ساعت9از خواب بیدارشدم نگاهی ب ساعت انداختم و جیییغ زدم ک یوهی از خواب پرید بیچاره شدم الان برم اوه سهون درسته قورتم میده
تند تند حاضرشدن و رفتم شرکت ورفتم پیش منشیش گفت امروز برنامتون خالیه و ی کارت دعوت داد فرداشب مهمونی دعوتین کارتو گرفتم این باید مهمونی باشه ک لوهان میگفت گذاشتمش تو کیفم و رفتم سمت خونه وااای خدا ببین خونه رو توش بمپ اتم ترکیده زنگ زدم ی خدمتکار بیاد تمیزش کنه و خودم رفتم واسه ی فرداشب خرید و ی لباس کرمی بلند با دامنه های چین دار خریدم با کیف و کفش سرمه ای شامم بیرون خوردم و اومدم خونه و یکم تی وی نگاه کردم و خوابیدم
سهون:
وقتی برگشتم خونه نهارو با مادرم خوردم و گفتم مادر من میرم یکم استراحت کنم شب زود اماده شو بریم
یکم خوابیدم بعد بیدار شدمو ی دوش گرفتم حوله رو پوشیدم و اومدم بیرون رفتم جلوی کمدا و داخلشونو ی دید زدم خب خب اون کت مشکی با شلوار کرم خوب بود و کفشای شیک مشکی خب پیرهن و سفید برداشتمو کراواتم ی دونه مشکی ساده. لباسامو پوشیدمو مووهامو خشک کردم حالت دادم و زدمشون بالا عطر همیشگیمو زدم و اومدم پایین مااادر من حااضرررم ...
مادرم از پایین پله ها بهم نگاه کرد و گفت
_به به چه پسر خوش تیپی دارم من
از اون بالا ی چشمک زدم واسش و گفتم: به مادرم رفتم شما که خیلی از من خوش تیپ ترین
_بسه پسر کمتر نمک بریز بدو بریم دیر شد
_چشم فرمانده در خدمتم بریم
و با هم رفتیم سالن بزرگ شرکت که جشن توش برگذار میشد ... رسیدیم پیاده شدم و خدمتکار در و واسه مادرم باز کرد
دستمو حلقه کردم و مادرم دستشو انداخت دور دستم و با هم رفتیم تو و داشتم با لوهان و پدرش صحبت میکردم و مادرمم با مادر لوهان همصحبت شده بود و با هم دوست شده بودن که دیدم چند نفر نگاهشون برگشت سمت در ورودی من و لوهانم برگشتیم و دیدیم که بعله پارک جی یونه دقت کردم لباس شیکی پوشیده بود و خیلیم خوشگل شده بود به هر حال واس من که همون دختر خوددرگیر و وحشی و مارمولکه همیشگیه ...
جی یون:
صبح از خواب ک بیدار شدم رفتم ارایشگاه واسه ی پوستم و ماسک صورتم تا ظهر اونجا درگیر بودم وقتی رسیدم خونه ی ناهار مختصر خوردم و رفتم حموم و اومدم بیرون موهامو باحوله خشک کردم وسشوارکشیدم بااتو لخت شلاقیشون کردم ازموهای فرخوشم نمیومد ی ارایش ملایم و شیک کردم لباسامو پوشیدم و سرویس جواهراتمو انداختم و کفشمو پوشیدم و کیفمو برداشتم گوشیمو انداختم توش و رفتم سمت پارکینگ وقتی رسیدم ب مهمونی تقریبا همه اومده بودن و شلوغ بود وقتی رفتم توهمه ی نگاه ها روی من چرخید نفس عمیقی کشیدم و لبخندزنان واردشدم یکم اطرافودید زدم سهون و لوهان رو کنار دوتا خانوم مسن و ی اقای مسن گوشه ای از سالن دیدم اوه سهون مث همیشه جذاب و خوش پوش بود ولی خوش پوشیش بخوره توسرش
لوهان:
خب باشه خدانگهدار
رفتم خونه و برای رسیدن جشن پس فردا لحظه شماری میکردم
سهون:
رفتم خونه روز خوبی بود کنار مادرم ولی یکم حوصله م سررفته بود اخه همیشه بیشتر وقتمو توی شرکت میگذروندم باید بیشتر مراقب مادرم میبودم و باهاش وقت میگذروندم گفتم مادر من فردا نمیرم شرکت و با شما میام دکتر بعدشم با هم میریم نهار میخوریمو خرید میکنیم خوبه نه؟!؟
مادرم با خوشحالی بهم نگاه کرد و گفت :
_جدی میگی پسرم؟!؟پس کارای شرکت چی؟!؟
_مادر فردا کاری ندارم توی شرکت انگار دوست نداری پسرت باهات بیاد خرید مادرجون؟!؟ناراحت شدم ...
مادرم زد به شونه مو گفت:عهههه شوخی کردم سهونا کی بدش میاد با پسرش بره خرید. مرد گنده این چ قیافه ی ناراحتیه به خودت گرفتی؟!؟لووس شدی جدیدا ...
چشمکی 😉 به مادرم زدم و گفتم من خودمو واس شما لوس نکنم واسه کی لوس کنم اخه؟!؟😎
_پاشو پاشو ببینم خرس گنده
رفتم بغلش کردم و گفتم قربون شما برم من .دیگه برم من بخوابم فردا با هم میریم شبتون بخیر ...
فردا با مادرم رفتم دکتر اوضاع قلبش خوب بود از اینکه پدرم توی ی تصادف مرد مادرم اوضاع قلبش بد شد و تازه یک سالی بود یکم خوب شده بود( پدرم یک سال و نیم پیش فوت کرد و من جاشو توی شرکت گرفتم.) بعدش با هم رفتیم نهار خوردیم و بعدشم با هم رفتیم خرید خب مادر من میخوام واستون لباس انتخاب کنم رفتیم بالاخره ی لباس خوشگل و شیک پیدا کردم مادر این لباسو ببینید .
ی لباس مشکیه بلند بود بعد از خرید رفتیم خونه و خوابیدم فردا رفتم شرکت کارارو انجام دادم و برگشتم خونه که آماده شم و با مادرم بریم جشن ....
جی یون:
وقتی کارم تموم شد حوصله ی تنها موندن تو خونه رو نداشتم رفتم خونه ی دوستم وشبو پیشش موندم و تاصبح باهم دیوونه بازی دراوردیم و خندیدیم و از جنگ جهانیم با اوه سهون گفتم و اونم کلی ذوق کرد ونزدیکای صبح بود ک خوابم برد و صبح ساعت9از خواب بیدارشدم نگاهی ب ساعت انداختم و جیییغ زدم ک یوهی از خواب پرید بیچاره شدم الان برم اوه سهون درسته قورتم میده
تند تند حاضرشدن و رفتم شرکت ورفتم پیش منشیش گفت امروز برنامتون خالیه و ی کارت دعوت داد فرداشب مهمونی دعوتین کارتو گرفتم این باید مهمونی باشه ک لوهان میگفت گذاشتمش تو کیفم و رفتم سمت خونه وااای خدا ببین خونه رو توش بمپ اتم ترکیده زنگ زدم ی خدمتکار بیاد تمیزش کنه و خودم رفتم واسه ی فرداشب خرید و ی لباس کرمی بلند با دامنه های چین دار خریدم با کیف و کفش سرمه ای شامم بیرون خوردم و اومدم خونه و یکم تی وی نگاه کردم و خوابیدم
سهون:
وقتی برگشتم خونه نهارو با مادرم خوردم و گفتم مادر من میرم یکم استراحت کنم شب زود اماده شو بریم
یکم خوابیدم بعد بیدار شدمو ی دوش گرفتم حوله رو پوشیدم و اومدم بیرون رفتم جلوی کمدا و داخلشونو ی دید زدم خب خب اون کت مشکی با شلوار کرم خوب بود و کفشای شیک مشکی خب پیرهن و سفید برداشتمو کراواتم ی دونه مشکی ساده. لباسامو پوشیدمو مووهامو خشک کردم حالت دادم و زدمشون بالا عطر همیشگیمو زدم و اومدم پایین مااادر من حااضرررم ...
مادرم از پایین پله ها بهم نگاه کرد و گفت
_به به چه پسر خوش تیپی دارم من
از اون بالا ی چشمک زدم واسش و گفتم: به مادرم رفتم شما که خیلی از من خوش تیپ ترین
_بسه پسر کمتر نمک بریز بدو بریم دیر شد
_چشم فرمانده در خدمتم بریم
و با هم رفتیم سالن بزرگ شرکت که جشن توش برگذار میشد ... رسیدیم پیاده شدم و خدمتکار در و واسه مادرم باز کرد
دستمو حلقه کردم و مادرم دستشو انداخت دور دستم و با هم رفتیم تو و داشتم با لوهان و پدرش صحبت میکردم و مادرمم با مادر لوهان همصحبت شده بود و با هم دوست شده بودن که دیدم چند نفر نگاهشون برگشت سمت در ورودی من و لوهانم برگشتیم و دیدیم که بعله پارک جی یونه دقت کردم لباس شیکی پوشیده بود و خیلیم خوشگل شده بود به هر حال واس من که همون دختر خوددرگیر و وحشی و مارمولکه همیشگیه ...
جی یون:
صبح از خواب ک بیدار شدم رفتم ارایشگاه واسه ی پوستم و ماسک صورتم تا ظهر اونجا درگیر بودم وقتی رسیدم خونه ی ناهار مختصر خوردم و رفتم حموم و اومدم بیرون موهامو باحوله خشک کردم وسشوارکشیدم بااتو لخت شلاقیشون کردم ازموهای فرخوشم نمیومد ی ارایش ملایم و شیک کردم لباسامو پوشیدم و سرویس جواهراتمو انداختم و کفشمو پوشیدم و کیفمو برداشتم گوشیمو انداختم توش و رفتم سمت پارکینگ وقتی رسیدم ب مهمونی تقریبا همه اومده بودن و شلوغ بود وقتی رفتم توهمه ی نگاه ها روی من چرخید نفس عمیقی کشیدم و لبخندزنان واردشدم یکم اطرافودید زدم سهون و لوهان رو کنار دوتا خانوم مسن و ی اقای مسن گوشه ای از سالن دیدم اوه سهون مث همیشه جذاب و خوش پوش بود ولی خوش پوشیش بخوره توسرش
۱۳.۷k
۳۰ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.