زیادی فکر نکن..
زیادی فکر نکن..
ریشه ی عقلتو مثل یه دندون بکَنش بنداز بره
"تخم مرغ ها رو کوبید کنار ماهیتابه و بعدشم پخشش کرد روی روغنا"
زندگی کردنو یادت میره
یعنی فراموشی میگیری..
"در کابینت رو باز کردو چند ثانیه مکث کرد"
کجا گذاشتمش؟!!
ببین نمکدون روی میزِ؟
نه نه ایناهاش...
آره..
عاشق که شدی پاک عقلت رو باختی
بخوای بشینی فکر کنی و حساب کتاب کنی و آخ اگه بشه و آخ اگه نشه و برم جلو یا نرم؟
مامانم میزاره یا بابام مخالفِ
آخرش چی میشه و...
هِی
"تکیه داد به کابینت و سرش رو انداخت پایین"
به عشق نباید فکر کنی
فکر کنی همه چی یادت میره
یه جورایی عشق تو سرت سلطنت میکنه
"یه اهِ بلند کشید و بعد با صدای بلند گفت"
آااخ آااخ سووخت که..
اصلاً تخم مرغ هارو یادم رفت
ببین.,چیزه
اااَه اسمت چی بود
پاشو اون زیر قابلمه ای رو بزار رو میز..
"نشست و شروع کرد به لقمه کردن نیمروی نسبتاً سوختش"
فکر کردن زیاد، تورو از دیوونه بازیهای عاشقی دورت میکنه
یعنی لذت عاشقی رو ازت میگیره..
ببین،
مثلا
این تخم مرغِ بیچاره
اگه قبلش بهش فک میکردم که الان تو بشقاب من نبود
زیر بال و پر مادرش بود
"با صدای بلند می خنده"
واقعنااا فکرش رو بکن ما یه موجود زنده رو سرخش میکنیم ما نمیزاریم بره پی زندگیش
می خوریمش
وای اگه بخوام به اون جوجه رنگی خوشگلا فک کنم که اصلاً نمی تونم یه لقمه دیگه بخورم..
"لقمش رو گذاشت کنار بشقابش"
بیا،اشتهام کور شد..
همینه دیگه
عاقلایی که عاشقن زندگی کردن رو که یادشون میره هیچ،لذت هم نمی برن..
"بلند شد رفت سمت در"
پاشو،پاشو بریم که کلی کار داریم
اصلاً یادم نبود ساعت ده وقت دکتر دارم..
پاشو..
ببینم،تو سوئیچه منو ندیدی؟!!؟
#فرزانه_صدهزاری
ریشه ی عقلتو مثل یه دندون بکَنش بنداز بره
"تخم مرغ ها رو کوبید کنار ماهیتابه و بعدشم پخشش کرد روی روغنا"
زندگی کردنو یادت میره
یعنی فراموشی میگیری..
"در کابینت رو باز کردو چند ثانیه مکث کرد"
کجا گذاشتمش؟!!
ببین نمکدون روی میزِ؟
نه نه ایناهاش...
آره..
عاشق که شدی پاک عقلت رو باختی
بخوای بشینی فکر کنی و حساب کتاب کنی و آخ اگه بشه و آخ اگه نشه و برم جلو یا نرم؟
مامانم میزاره یا بابام مخالفِ
آخرش چی میشه و...
هِی
"تکیه داد به کابینت و سرش رو انداخت پایین"
به عشق نباید فکر کنی
فکر کنی همه چی یادت میره
یه جورایی عشق تو سرت سلطنت میکنه
"یه اهِ بلند کشید و بعد با صدای بلند گفت"
آااخ آااخ سووخت که..
اصلاً تخم مرغ هارو یادم رفت
ببین.,چیزه
اااَه اسمت چی بود
پاشو اون زیر قابلمه ای رو بزار رو میز..
"نشست و شروع کرد به لقمه کردن نیمروی نسبتاً سوختش"
فکر کردن زیاد، تورو از دیوونه بازیهای عاشقی دورت میکنه
یعنی لذت عاشقی رو ازت میگیره..
ببین،
مثلا
این تخم مرغِ بیچاره
اگه قبلش بهش فک میکردم که الان تو بشقاب من نبود
زیر بال و پر مادرش بود
"با صدای بلند می خنده"
واقعنااا فکرش رو بکن ما یه موجود زنده رو سرخش میکنیم ما نمیزاریم بره پی زندگیش
می خوریمش
وای اگه بخوام به اون جوجه رنگی خوشگلا فک کنم که اصلاً نمی تونم یه لقمه دیگه بخورم..
"لقمش رو گذاشت کنار بشقابش"
بیا،اشتهام کور شد..
همینه دیگه
عاقلایی که عاشقن زندگی کردن رو که یادشون میره هیچ،لذت هم نمی برن..
"بلند شد رفت سمت در"
پاشو،پاشو بریم که کلی کار داریم
اصلاً یادم نبود ساعت ده وقت دکتر دارم..
پاشو..
ببینم،تو سوئیچه منو ندیدی؟!!؟
#فرزانه_صدهزاری
۶.۳k
۰۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.