گرامی من زن

گرامی من :زن!

رمانی که به تو داده بودم

باز آوردی

آن را در قفس

میان کتاب ها گذاشتم.

چه همهمه ای!

همه داستان های کوتاه

گرد او حلقه زدند

می خواستند از رویای دیدگان تو

باخبر شوند.


او گفت که تو

تنها داستان های بلند را می پسندی

تنها داستان های بلند!

شگفتا

زمانی چندانی نگذاشت

که دیدم

تمام داستان های کوتاه

رمان شده اند!

تمام مادرهاوخانمی های عزیز ودوست داشتنی من وخونواده ی ویسگونی روزتون مبا ررررررک♥♥
دیدگاه ها (۱)

خاطرات دستش را میگذارد روی خِرم و مهر سکوت میزند بر لبانم و ...

ما قول های زیادی به هم داده بودیم ، مثلا قول داده بودی چشم ه...

مرا بخوان مثل شعر سهراب واژه به واژهخط به خطبگذار میان افکار...

و اولین ماهِ سال انگار لج کرده و شبیه به کودکی سمج پاشنه پای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط