P.12
P.12
「مافیای سرد」
Hary And Jong Kook
♤Faik ♧
🂡🂢 the gambler🂣🂤
(هاری، کوک. آجوما.. جوهی،، الکس،. خدمتکارا & )
.، آها فردا برای جشن اماده باش
. جشن چی؟
.، چقد تو خری
. بنال
.، جشن مافیا ها
. اها بگو دیگه
،. گفتم
.، راستی هاری هم بیار مردم ببینن دوست دخترتو
. باشه
.،حالا من گورمو گم میکنم بای بای
. بای
کوک ویو
از اتاق رفتم بیرون هاری رو ندیدم از ندیمه ها پرسیدم که هاری کجاس گفتن رفته توی باغ رفتم دیدم داره گل هارو آب میده عصبانی شدم اخه چرا اون باید به گل ها آب بده این کار ندیمه هاس نه اون رفتم دستشو کشیدم و گفتم
.*هاری رو ب خودش نزدیک کرد و همونطور که رگ گردن بیرون زده دم گوش هاری لب زد * چرا تو داری اینکارو میکنی ؟
، هی...... هیچ.. هیچی ( مضطرب شده بود)
. باشه(مکث) اما امشب کارت دارم
و رفت
هاری ویو
داشتم به گل ها آب میدادم که یهو کوک اومد ( وهمون اتفاق ها افتاد)
خیلی مشتری شدم بعدش کوک دم گوش با صدای بمش گفت امشب کارت دارم (ژووووووووننننننن) مث سگ ترسیدم
شب
(خب بچها از الان به بعد اسماته می خوای نخون و گزارش هم نکن من برای نوشتن این زحمت میکشم پس لطفا گزارش نکن)
هاری ویو
رفتم توی اتاق دیدم کوک روی تخت دراز کشیده با بالا تنه ی ل، خ، ت
یه لحظه کلک و پرام ریخت و می خواستم لباسام رو عوض کنم که به کوک گفتم
، میشه بری بیرون می خوام لباسام رو عوض کنم
که یهو کوک نشست و گفت
. نمیشه باید همین جا عوض کنی
، برو بیرون دیگه
. به هرحال من اون لباسارو از تنت جر میدم خانم جئون
، ببباشه
بزور لباسام رو عوض کردم
. بیا بغلم
رفتم بغلش
. می خوای اونو داخل بدنت حس کنی؟ ( با صدای بم)
، ننننه
. دیگه دیره
، *یهو اومد لباسام رو جر داد و رو خیمه زد *
، کوک خدمتکارا میشنون زشته
. نیستن
، یعنی چی؟!
. بهشون مرخصی دادم
، *می خواستم در برم که یهو
خ
م
ا
ر
ی
「مافیای سرد」
Hary And Jong Kook
♤Faik ♧
🂡🂢 the gambler🂣🂤
(هاری، کوک. آجوما.. جوهی،، الکس،. خدمتکارا & )
.، آها فردا برای جشن اماده باش
. جشن چی؟
.، چقد تو خری
. بنال
.، جشن مافیا ها
. اها بگو دیگه
،. گفتم
.، راستی هاری هم بیار مردم ببینن دوست دخترتو
. باشه
.،حالا من گورمو گم میکنم بای بای
. بای
کوک ویو
از اتاق رفتم بیرون هاری رو ندیدم از ندیمه ها پرسیدم که هاری کجاس گفتن رفته توی باغ رفتم دیدم داره گل هارو آب میده عصبانی شدم اخه چرا اون باید به گل ها آب بده این کار ندیمه هاس نه اون رفتم دستشو کشیدم و گفتم
.*هاری رو ب خودش نزدیک کرد و همونطور که رگ گردن بیرون زده دم گوش هاری لب زد * چرا تو داری اینکارو میکنی ؟
، هی...... هیچ.. هیچی ( مضطرب شده بود)
. باشه(مکث) اما امشب کارت دارم
و رفت
هاری ویو
داشتم به گل ها آب میدادم که یهو کوک اومد ( وهمون اتفاق ها افتاد)
خیلی مشتری شدم بعدش کوک دم گوش با صدای بمش گفت امشب کارت دارم (ژووووووووننننننن) مث سگ ترسیدم
شب
(خب بچها از الان به بعد اسماته می خوای نخون و گزارش هم نکن من برای نوشتن این زحمت میکشم پس لطفا گزارش نکن)
هاری ویو
رفتم توی اتاق دیدم کوک روی تخت دراز کشیده با بالا تنه ی ل، خ، ت
یه لحظه کلک و پرام ریخت و می خواستم لباسام رو عوض کنم که به کوک گفتم
، میشه بری بیرون می خوام لباسام رو عوض کنم
که یهو کوک نشست و گفت
. نمیشه باید همین جا عوض کنی
، برو بیرون دیگه
. به هرحال من اون لباسارو از تنت جر میدم خانم جئون
، ببباشه
بزور لباسام رو عوض کردم
. بیا بغلم
رفتم بغلش
. می خوای اونو داخل بدنت حس کنی؟ ( با صدای بم)
، ننننه
. دیگه دیره
، *یهو اومد لباسام رو جر داد و رو خیمه زد *
، کوک خدمتکارا میشنون زشته
. نیستن
، یعنی چی؟!
. بهشون مرخصی دادم
، *می خواستم در برم که یهو
خ
م
ا
ر
ی
۷.۷k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.