Part

Part ⁹⁵
ا.ت ویو:
داشتم با تموم وجودم از اون حس لذت میبردم که در باز شد و صدای جونگ کوک داخل سالن پیچید
کوک:بلند شید بریم مهمونی
تهیونگ:مهمونی؟
چشمامو باز کردم و نگاه جونگ کوک کردم..چشماش از هیجان برق میزد
کوک:اره یه مهمونی دوستانه
تهیونگ نفسش رو بیرون داد گفت
تهیونگ:ما نمیایم
ما؟ منظورش من و اون بود؟
با جواب منفی تهیونگ قیافه جونگ کوک دیدنی بود
کوک:چرا..کسایی که داخل مهمونی هستن رو میشناسی
تهیونگ کتابش رو بست گفت
تهیونگ:برام اهمیتی نداره
جونگ کوک که دید حریف تهیونگ نمیشه نگاهشو سمت من داد و مظلوم گفت
کوک:ا.ت تو بهش بگو..اگر تو بگی قبول میکنه
تهیونگ سرفه ای کرد به منظور ساکت شو..صاف تو جام نشستم و نگاه تهیونگ کردم..به جلوش خیره شده بود..نگاه جونگ کوک کردم..دوباره صورتشو مظلوم کرد..اهی کشیدم و دوباره نگاه تهیونگ کردم..نمیدونستم چی بهش بگم
ا.ت:بنظر من که خوش میگذره
تهیونگ نیم نگاهی بهم انداخت اخماشو کشید توهم
تهیونگ:من نمیام
درست مثل بچه های لجباز بود..از جام بلند شدم و سمت جونگ کوک چرخیدم
ا.ت:من میام
با حرفی که زدم چشمای جونگ کوک برق زد
کوک:خیلی خو..
تهیونگ حرفش رو قطع کرد و از پشت سرم گفت
تهیونگ:ا.ت هیچ جا نمیاد
برگشتم سمتش که درست پشت سرم ایستاده بود..جونگ کوک هم که پشت سرم بود گفت
کوک:ضدحال نباش اقای کیم
تهیونگ نگاهشو ازم گرفت و به پشت سرم داد..اخمش غلیظ تر شد..اقای کیم که شاهده تمام صحبت های ما بود گفت
پدر:تهیونگ بهتره بری تا کمی هم حالوهوات عوض بشه این چند ماه همش درگیر کارت بودی
تهیونگ چشماشو بست و با دستش به چشمش فشار اورد..طولی نکشید که دستش رو برداشت و نگاه من کرد..
ا.ت:بریم؟
تهیونگ خنده محوی کرد گفت
تهیونگ:بریم
لبخندی بهش زدم
کوک:عالی شد
جونگ کوک از سالن بیرون رفت..نگاهمو از در گرفتم و به تهیونگ که پشتم ایستاده بود دادم..قد بلندش مجبورم میکرد سرم رو بالا بگیرم و نگاهش کنم..ایندفعه حس دلنشینی نسبت بهش داشتم..بدون استرس..بدون خجالت یا اشفتگی..ایندفعه حس ارامش نسبت بهش داشتم..اما این ارامش فرق میکرد..خیلی فرق میکرد..اینبار قلبم عجیب اروم ولی محکم میزد..انگار به ارامش رسیده بود..

ادامه دارد 🍷
دیدگاه ها (۵۲)

Part ⁹⁶ا.ت ویو:انگار به ارامش رسیده بود..با صدای اقای کیم ن...

Part ⁹⁷ا.ت ویو:با صدای به هم خوردن در اتاق چشمامو باز کردم.....

Part ⁹⁴ا.ت ویو:با باز شدن در و صدای قدم های پا فهمیدم کسی و...

Part ⁹³ا.ت ویو:گوشه لبای تهیونگ به بالا کشیده شدتهیونگ:نگران...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط