Part
Part ⁹⁶
ا.ت ویو:
انگار به ارامش رسیده بود..با صدای اقای کیم نگاهمو ازش گرفتم
پدر:بهتره برید اماده بشید تا شهر راه زیادیه
تهیونگ سرش رو تکون داد و نگاه من کرد..دستشو به کمرم رسوند گفت
تهیونگ:تو برو بالا
نگاهی به اقای کیم و بعد به تهیونگ انداختم..از نقش بازی کردن بشدت متنفر بودم..نفسی اروم بیرون دادم و لبخند زدن گفتم
ا.ت:باشه..عزیزم
نگاهمو ازش گرفتم و چرخیدم و رفتم سمت در سالن..در رو باز کردم و از سالن خارج شدم..با بسته شدن در پشتم قلبم فشرده شد..اصلا نمی فهمیدم چرا..چشمامو بستم و شقیقه هامو ماساژ دادم..چشمامو باز کردم و اروم سمت پله ها قدم برداشتم..تمام پله هارو طی کردم تا به راهرو برسم..تمام در هارو رد کردم تا رسیدم به اتاق تهیونگ..در رو باز کردم و وارد اتاق شدم...سمت حمام رفتم و داخلش شدم..جلوی روشویی ایستادم..دستامو پر از اب کردم و به صورتم زدم..حالم کمی بهتر شد..نفس عمیقی کشیدم..صورتمو خشک کردم و از حمام اومدم بیرون..سمت کمد رفتم و نگاهی به لباس هام انداختم..نمیدونستم چجور مهمونی قراره برم..برای همینم توی انتخاب لباس گیج شده بودم
تهیونگ:این یکی رو بردار
با صدای تهیونگ پرست پشت سرم ترسیدم..چرخیدم و نگاهش کردم
ا.ت:تو..کی اومدی؟
تهیونگ دستشو از کنارم رد کرد و یکی از لباس های تو کمد رو برداشت و نگاهش کرد
تهیونگ:خیلی وقت نیست
نگاهم کرد گفت
تهیونگ:برای مهمونی اینو بپوش
نگاهمو ازش گرفتم و به لباس توی دستش دادم..یکی از لباس های مورد علاقم بود لباس رو سمتم گرفت..نیم نگاهی بهش انداختم و لباس رو از توی دستش گرفتم..از کلوزت روم بیرون رفتم و لباس رو روی یکی از کاناپه ها گذاشتم..هنوز برای اماده شدن زود بود..روی کاناپه نشستم و نگاه منظره بیرون انداختم..خیلی زیبا بود..اسمون با تکه ابر های سفید زیبا تر شده بود..درخت های انبوه دور تا دور و نم
یکی از حیاط که بهتره بگم باغ رو پر کرده بود.. فواره ای بزرگ گوشه ای از باغ بود که گنجشک ها ازش اب میخوردن..پنجره باز بود و صدای پرنده ها و باد خنکی وارد اتاق میشد..سرم رو به دستم که روی دسته کاناپه بود تکیه دادم..چشمامو بستم و توی افکارم غرق شدم..غرق در افکارم موجب خوابیدم توی همون حالت شد..
ادامه دارد🍷
"سلام زیبارویانم
امیدوارم حالتون خوب باشه
ممنونم از تمامی شما بابت حمایت هایی که کردین و میکنید✨
من چند روزه سرم خیلی شلوغه و وقت نمیکنم پارت جدید بزارم
ازینکه درکم میکنید واقعا ممنونم و سعی میکنم زود به زود پارت بزارم
خیلی دوستون دارم مواظب خودتون باشید❤"
ا.ت ویو:
انگار به ارامش رسیده بود..با صدای اقای کیم نگاهمو ازش گرفتم
پدر:بهتره برید اماده بشید تا شهر راه زیادیه
تهیونگ سرش رو تکون داد و نگاه من کرد..دستشو به کمرم رسوند گفت
تهیونگ:تو برو بالا
نگاهی به اقای کیم و بعد به تهیونگ انداختم..از نقش بازی کردن بشدت متنفر بودم..نفسی اروم بیرون دادم و لبخند زدن گفتم
ا.ت:باشه..عزیزم
نگاهمو ازش گرفتم و چرخیدم و رفتم سمت در سالن..در رو باز کردم و از سالن خارج شدم..با بسته شدن در پشتم قلبم فشرده شد..اصلا نمی فهمیدم چرا..چشمامو بستم و شقیقه هامو ماساژ دادم..چشمامو باز کردم و اروم سمت پله ها قدم برداشتم..تمام پله هارو طی کردم تا به راهرو برسم..تمام در هارو رد کردم تا رسیدم به اتاق تهیونگ..در رو باز کردم و وارد اتاق شدم...سمت حمام رفتم و داخلش شدم..جلوی روشویی ایستادم..دستامو پر از اب کردم و به صورتم زدم..حالم کمی بهتر شد..نفس عمیقی کشیدم..صورتمو خشک کردم و از حمام اومدم بیرون..سمت کمد رفتم و نگاهی به لباس هام انداختم..نمیدونستم چجور مهمونی قراره برم..برای همینم توی انتخاب لباس گیج شده بودم
تهیونگ:این یکی رو بردار
با صدای تهیونگ پرست پشت سرم ترسیدم..چرخیدم و نگاهش کردم
ا.ت:تو..کی اومدی؟
تهیونگ دستشو از کنارم رد کرد و یکی از لباس های تو کمد رو برداشت و نگاهش کرد
تهیونگ:خیلی وقت نیست
نگاهم کرد گفت
تهیونگ:برای مهمونی اینو بپوش
نگاهمو ازش گرفتم و به لباس توی دستش دادم..یکی از لباس های مورد علاقم بود لباس رو سمتم گرفت..نیم نگاهی بهش انداختم و لباس رو از توی دستش گرفتم..از کلوزت روم بیرون رفتم و لباس رو روی یکی از کاناپه ها گذاشتم..هنوز برای اماده شدن زود بود..روی کاناپه نشستم و نگاه منظره بیرون انداختم..خیلی زیبا بود..اسمون با تکه ابر های سفید زیبا تر شده بود..درخت های انبوه دور تا دور و نم
یکی از حیاط که بهتره بگم باغ رو پر کرده بود.. فواره ای بزرگ گوشه ای از باغ بود که گنجشک ها ازش اب میخوردن..پنجره باز بود و صدای پرنده ها و باد خنکی وارد اتاق میشد..سرم رو به دستم که روی دسته کاناپه بود تکیه دادم..چشمامو بستم و توی افکارم غرق شدم..غرق در افکارم موجب خوابیدم توی همون حالت شد..
ادامه دارد🍷
"سلام زیبارویانم
امیدوارم حالتون خوب باشه
ممنونم از تمامی شما بابت حمایت هایی که کردین و میکنید✨
من چند روزه سرم خیلی شلوغه و وقت نمیکنم پارت جدید بزارم
ازینکه درکم میکنید واقعا ممنونم و سعی میکنم زود به زود پارت بزارم
خیلی دوستون دارم مواظب خودتون باشید❤"
- ۲۵.۶k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط