مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁸⁰
♡بیا این قرص و بخور
+ممنون
خورد*
+برید بخوابید فردا باید زود بیدار شید
♡ چجوری تورو تو این حالت تنها بزاریم؟
+گفتم که عادت کردم نگرانم نباشید (لبخند فیک)
برید بخوابید
کوک وارد اشپزخونه میشه *
♡ پس من و یونا میریم کاری داشتی خبرمون کن
+ممنون
رفتن*
_ حالت خوبه؟ (سرد)
ویو لانا بدون هیچ حرف و واکنشی رفتم بیرون آشپزخونه
میخواستم برم اتاق از پله ها داشتم میرفتم بالا که جیمین رو لبه پله ها نگران نشسته بود وقتی من و دید بلند شد
کمی مکث کردم و از کنارش رد شدم که صدام کرد مجبور بودم وایسم
#لانا من... نمیخواستم با کوک دعواتون بشه...واقعا معذرت میخوام لانا...
+مجبورم تحملت کنم... ولی جیمین همیشه مقصر دعوا های من و کوک تویی
_اشتباه نکن لانا
لانا برگشت به سمت جیمین و کوک*
+اشتباه نکنم؟ منظورت چیه؟ هرسری رد دعوامون و بگیری جیمین مقصره
چی میگی؟
_ لانا هر سری بخاطر رفتارای تو دعوامون میشه
+نه اون سری من به بقیه لقب هرزگی دادم میخواستم خفه شون کنم (تیکه منظورش جیمینه)
نه نقشه میکشیدم که یکی و از عمارت بیرون کنم و بگم میخواستم جون تو نجات بدم (منظورش کوکه)
_ خب که چی؟
+ گفتم فکر نکنی من مقصرم.... چون نیستم
_عجببب
ویو کوک
واقعا لانا هم تو این ماجرا تقصیر داشت میتونستن با دخترا یه موقع دیگه حرف بزنن راجب یوجین ولی خب تقصیر منم هست... خیلی تند رفتم نباید سرش داد میزدم..اون مثل یه خواهر با جیمین رفتار میکرد..بعد رفتن لانا از اتاق هیچ چیزی دست خودم نبود که بعد ده دقیقه تهیونگ و نامجون سریع اومدن اتاقم
_ ببینم چتونه؟
☆پسر چرا اینقدر سر زنت داد میزنی؟
اون اصلا تقصیری نداشت...
_باشه حالا
~ چی چی باشه حالا یونا میگه حال لانا خیلی بده بهش فشار عصبی وارد شده
_چی؟؟
☆پاشو برو پیشش
بعد اینکه رفتم اشپزخونه واقعا نگرانش بودم ولی قیافه مو سرد نشون دادم و واقعا از حالش میشد فهمید حالش بده
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁸⁰
♡بیا این قرص و بخور
+ممنون
خورد*
+برید بخوابید فردا باید زود بیدار شید
♡ چجوری تورو تو این حالت تنها بزاریم؟
+گفتم که عادت کردم نگرانم نباشید (لبخند فیک)
برید بخوابید
کوک وارد اشپزخونه میشه *
♡ پس من و یونا میریم کاری داشتی خبرمون کن
+ممنون
رفتن*
_ حالت خوبه؟ (سرد)
ویو لانا بدون هیچ حرف و واکنشی رفتم بیرون آشپزخونه
میخواستم برم اتاق از پله ها داشتم میرفتم بالا که جیمین رو لبه پله ها نگران نشسته بود وقتی من و دید بلند شد
کمی مکث کردم و از کنارش رد شدم که صدام کرد مجبور بودم وایسم
#لانا من... نمیخواستم با کوک دعواتون بشه...واقعا معذرت میخوام لانا...
+مجبورم تحملت کنم... ولی جیمین همیشه مقصر دعوا های من و کوک تویی
_اشتباه نکن لانا
لانا برگشت به سمت جیمین و کوک*
+اشتباه نکنم؟ منظورت چیه؟ هرسری رد دعوامون و بگیری جیمین مقصره
چی میگی؟
_ لانا هر سری بخاطر رفتارای تو دعوامون میشه
+نه اون سری من به بقیه لقب هرزگی دادم میخواستم خفه شون کنم (تیکه منظورش جیمینه)
نه نقشه میکشیدم که یکی و از عمارت بیرون کنم و بگم میخواستم جون تو نجات بدم (منظورش کوکه)
_ خب که چی؟
+ گفتم فکر نکنی من مقصرم.... چون نیستم
_عجببب
ویو کوک
واقعا لانا هم تو این ماجرا تقصیر داشت میتونستن با دخترا یه موقع دیگه حرف بزنن راجب یوجین ولی خب تقصیر منم هست... خیلی تند رفتم نباید سرش داد میزدم..اون مثل یه خواهر با جیمین رفتار میکرد..بعد رفتن لانا از اتاق هیچ چیزی دست خودم نبود که بعد ده دقیقه تهیونگ و نامجون سریع اومدن اتاقم
_ ببینم چتونه؟
☆پسر چرا اینقدر سر زنت داد میزنی؟
اون اصلا تقصیری نداشت...
_باشه حالا
~ چی چی باشه حالا یونا میگه حال لانا خیلی بده بهش فشار عصبی وارد شده
_چی؟؟
☆پاشو برو پیشش
بعد اینکه رفتم اشپزخونه واقعا نگرانش بودم ولی قیافه مو سرد نشون دادم و واقعا از حالش میشد فهمید حالش بده
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۱۰.۵k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط