پارت 106: (جونگ کوک)
پارت 106: (جونگ کوک)
از توی اتاق بیرون اومدم. یه صداهایی رو شنیده بودم. ولی چون توی گوشم هندزفیری بود کامل نفهمیده بودم. رفتم سالنو دیدم و بچه ها نبودن. هر چی صداشون میکردم نبودن. تنها چیزی که به ذهنم میرسید پشت بوم بود. حتما اون جا بودن. اروم اروم پله ها رو بالا رفتم. به پشت بودم رسیدم. با دیدن پسرا گفتم: شما ها اینجایین...... ولی با دیدن گائول که روی لبه ایستاده خشکم زد. همینجوری نگاهش میکردم. مثله یه کابوس میموند که زیادی واقعی به نظر میاد. همه چیز باور نکردنی بود...وحشتناک بود.
تکون نمیخوردم. تهیونگ حالش خیلی بد بود هم به من نگا میکرد و هم به گائول ....و گریه میکرد.
نگاه گائول بهم افتاد و خندید: جئون جونگ کوک...اومدی!!!
مثله دیوونه ها با عجله و با قدم های بلند و محکم به سمت لبه حرکت میکردم. هیچ صدایی نمیشنیدم. هیچی ......
رفتمو هم راستای گائول وایستادم. گائول جیغی کشید و گفت: بروووو پایییین احمق!!!!!!!!! برو پاایین!!!!!! بهت میگم بروووووو !!!!!!!
(تهیونگ)
داشتم سکته میکردم. جلوی چشمام سیاهی میرفت. دو نفر از عزیز ترینای زندگیم.....در شرف مرگ؟؟؟؟!! نمیفهمیدم چی داره میشه! همه صداهای اطراف اکو میشد توی گوشم. یهو از ضعف روی زانوهام افتادم. جونگ کوک دیوونه شده بود. بلند گفت: من نمیرم پایین!!!!! یا تو هیچ جا نمیری یا با هم میریم گائول! اگه نیای پایین من خودمو زود تر میندازم! من هیچ ترسی ندارم!!!! گائول بلند گریه میکرد. خیلی بلند و میون حرفاش میگفت: خاهش میکنم برو پایین.....
جونگ کوک دستشو به طرف گائول دراز کرد. از هم حدود دو متری فاصله داشتند. جونگ کوک داشت به طرف گائول حرکت میکرد. دستش همچنان دراز بود. کوکی: دستتو به من بده!!!!! منو نگاه کن.....دستتو به من بده. قرار نیست تو تنهایی جایی بری!!! با هم میریم! گائول دستشو روی قلبش گذاشته بود و سرشو تکون میداد. و جونگ کوک همینجوری نزدیک تر میشد. کوکی: دستتو بده گائول!! به حرفم گوش کن خاهش میکنم!!! بهم اعتماد کن . گائول ترسیده بود. نمیتونست تکون بخوره. جونگ کوک نزدیک ترش شد . گائول دستای لرزونشو دراز کرد. جونگ کوک سریع دست گائولو گرفتو به طرف خودش کشید. بغلش کردو به سمت عقب افتاد. حالا گائول توی بغل جونگ کوک بود و جونگ کوک روی زمین افتاده بود. چقد حس خوبی داشتم. قطعا بهترین لحظه زندگیم بود. دو تاشون نفس نفس میزدن. جونگ کوک گائولو مثله گمشده ای که تازه پیداش کرده محکم توی اغوش گرفته بود. لباشو به موهاش چسبونده بود. بیحال بودن.
(خودم)
حتی متوجه نبودم چی شده. فقط بیحال توی بغلش بودم. چه بو و گرمای اشنایی رو حس میکردم. سرمو بالا گرفتمو پشت سرمو نگاه کردم. تار میدیدم. ولی...یه شیئ سر تا پا سیاه رو دیدم. سعی کردم واضح تر ببینم. اون....خیلی اشنا بود....سعی کردم بلند شم و نیم خیز شم. بالاخره تونستم درست ببینمش. اون یه آشغاله پست بود......اون سوجونگ بود . با دیدنم لبخند لج دراری زد و گفت: چه صحنه زیبایی پارک گائول! خیلی منتظرش بودم میدونی چقدر برنامه ریختم براش!؟ هک کردن ایمیل اون خیلی سخت بود!
با نا باوری نگاهش میکردم. به سختی و زور زیااد بلند شدم.
اروم و با پاهای بیجونم به سمتش رفتم. اروم گفتم: پس... همه اونا....کاره تو بود؟ دوباره خندید: گائول فکر میکردم باهوش تر ازین حرفا باشی!!! گفته بودم فقط اونو میکشم ولی من دو تاتونو کشتم!!!! گفته بودم تو یا ماله منی یا هیچکس دیگه نگفته بودم؟! راسی دنیل کوچولومونم انداختی زندان! سرمو تکون دادم: دنیل؟؟؟؟؟! تو از کجا.... پس اونم کار تو بوده آشغاله پست!!!!
سوجونگ: او او.....دختر کوچولوی من بد دهن شده!؟
با خشم نگاهش کردمو محکم زدم توی دهنش. دسشو روی صورتش گذاشت. سوجونگ: بالاخره لمسم کردی! این هنوزم دیر نیست گائولا ما میتونیم با هم باشیم!!!!
جونگ کوکو دیدم که با خشم به طرف سوجونگ میاد..اوند با مشت جوری خابوند دهنش که افتاد زمین. کوکی: دهن کثیفتو ببند مرتیکه عوضی!!!حتی فکر داشتنشو هم نکن! اون ماله منه! به زور از روی زمین بلند شد.
سوجونگ: گائول. ....این چی داره میگه؟! بگو نمیخای بعد حرفایی که بهت زده دوباره باهاش باشی!! ها؟!
من:خفهههههه شوووووووووو حرومزااااده!!!!! تو پست ترین ادمی هستی که روی زمینه!!!!!! برو به جهنم!
پوزخندی زد. سوجونگ: یا مال خودم میکنمت. یا میکشمت. انتخاب با خودت بود. هیچکس نمیتونه منو متوقف کنه. اینو گفت و راهشو برگشت تا بره بیرون.
تهیونگ گفت: ولی پلیسا میتونن.....کیم سوجونگ!
پلیسا همون موقع اومدنو دسبند بهش زدنو بردنش. در حین رفتنش میگفت: من تا همیشه اون تو نمیمونم گائول!!! بر میگردم دوباره!
(جونگ کوک)
به در زل زده بود و تکون نمیخورد. بعد چن لحظه یهو از هوش رفت. سریع رفتمو بغلش کردم. من: گائولا چشماااتو باز کن!!!! ز
از توی اتاق بیرون اومدم. یه صداهایی رو شنیده بودم. ولی چون توی گوشم هندزفیری بود کامل نفهمیده بودم. رفتم سالنو دیدم و بچه ها نبودن. هر چی صداشون میکردم نبودن. تنها چیزی که به ذهنم میرسید پشت بوم بود. حتما اون جا بودن. اروم اروم پله ها رو بالا رفتم. به پشت بودم رسیدم. با دیدن پسرا گفتم: شما ها اینجایین...... ولی با دیدن گائول که روی لبه ایستاده خشکم زد. همینجوری نگاهش میکردم. مثله یه کابوس میموند که زیادی واقعی به نظر میاد. همه چیز باور نکردنی بود...وحشتناک بود.
تکون نمیخوردم. تهیونگ حالش خیلی بد بود هم به من نگا میکرد و هم به گائول ....و گریه میکرد.
نگاه گائول بهم افتاد و خندید: جئون جونگ کوک...اومدی!!!
مثله دیوونه ها با عجله و با قدم های بلند و محکم به سمت لبه حرکت میکردم. هیچ صدایی نمیشنیدم. هیچی ......
رفتمو هم راستای گائول وایستادم. گائول جیغی کشید و گفت: بروووو پایییین احمق!!!!!!!!! برو پاایین!!!!!! بهت میگم بروووووو !!!!!!!
(تهیونگ)
داشتم سکته میکردم. جلوی چشمام سیاهی میرفت. دو نفر از عزیز ترینای زندگیم.....در شرف مرگ؟؟؟؟!! نمیفهمیدم چی داره میشه! همه صداهای اطراف اکو میشد توی گوشم. یهو از ضعف روی زانوهام افتادم. جونگ کوک دیوونه شده بود. بلند گفت: من نمیرم پایین!!!!! یا تو هیچ جا نمیری یا با هم میریم گائول! اگه نیای پایین من خودمو زود تر میندازم! من هیچ ترسی ندارم!!!! گائول بلند گریه میکرد. خیلی بلند و میون حرفاش میگفت: خاهش میکنم برو پایین.....
جونگ کوک دستشو به طرف گائول دراز کرد. از هم حدود دو متری فاصله داشتند. جونگ کوک داشت به طرف گائول حرکت میکرد. دستش همچنان دراز بود. کوکی: دستتو به من بده!!!!! منو نگاه کن.....دستتو به من بده. قرار نیست تو تنهایی جایی بری!!! با هم میریم! گائول دستشو روی قلبش گذاشته بود و سرشو تکون میداد. و جونگ کوک همینجوری نزدیک تر میشد. کوکی: دستتو بده گائول!! به حرفم گوش کن خاهش میکنم!!! بهم اعتماد کن . گائول ترسیده بود. نمیتونست تکون بخوره. جونگ کوک نزدیک ترش شد . گائول دستای لرزونشو دراز کرد. جونگ کوک سریع دست گائولو گرفتو به طرف خودش کشید. بغلش کردو به سمت عقب افتاد. حالا گائول توی بغل جونگ کوک بود و جونگ کوک روی زمین افتاده بود. چقد حس خوبی داشتم. قطعا بهترین لحظه زندگیم بود. دو تاشون نفس نفس میزدن. جونگ کوک گائولو مثله گمشده ای که تازه پیداش کرده محکم توی اغوش گرفته بود. لباشو به موهاش چسبونده بود. بیحال بودن.
(خودم)
حتی متوجه نبودم چی شده. فقط بیحال توی بغلش بودم. چه بو و گرمای اشنایی رو حس میکردم. سرمو بالا گرفتمو پشت سرمو نگاه کردم. تار میدیدم. ولی...یه شیئ سر تا پا سیاه رو دیدم. سعی کردم واضح تر ببینم. اون....خیلی اشنا بود....سعی کردم بلند شم و نیم خیز شم. بالاخره تونستم درست ببینمش. اون یه آشغاله پست بود......اون سوجونگ بود . با دیدنم لبخند لج دراری زد و گفت: چه صحنه زیبایی پارک گائول! خیلی منتظرش بودم میدونی چقدر برنامه ریختم براش!؟ هک کردن ایمیل اون خیلی سخت بود!
با نا باوری نگاهش میکردم. به سختی و زور زیااد بلند شدم.
اروم و با پاهای بیجونم به سمتش رفتم. اروم گفتم: پس... همه اونا....کاره تو بود؟ دوباره خندید: گائول فکر میکردم باهوش تر ازین حرفا باشی!!! گفته بودم فقط اونو میکشم ولی من دو تاتونو کشتم!!!! گفته بودم تو یا ماله منی یا هیچکس دیگه نگفته بودم؟! راسی دنیل کوچولومونم انداختی زندان! سرمو تکون دادم: دنیل؟؟؟؟؟! تو از کجا.... پس اونم کار تو بوده آشغاله پست!!!!
سوجونگ: او او.....دختر کوچولوی من بد دهن شده!؟
با خشم نگاهش کردمو محکم زدم توی دهنش. دسشو روی صورتش گذاشت. سوجونگ: بالاخره لمسم کردی! این هنوزم دیر نیست گائولا ما میتونیم با هم باشیم!!!!
جونگ کوکو دیدم که با خشم به طرف سوجونگ میاد..اوند با مشت جوری خابوند دهنش که افتاد زمین. کوکی: دهن کثیفتو ببند مرتیکه عوضی!!!حتی فکر داشتنشو هم نکن! اون ماله منه! به زور از روی زمین بلند شد.
سوجونگ: گائول. ....این چی داره میگه؟! بگو نمیخای بعد حرفایی که بهت زده دوباره باهاش باشی!! ها؟!
من:خفهههههه شوووووووووو حرومزااااده!!!!! تو پست ترین ادمی هستی که روی زمینه!!!!!! برو به جهنم!
پوزخندی زد. سوجونگ: یا مال خودم میکنمت. یا میکشمت. انتخاب با خودت بود. هیچکس نمیتونه منو متوقف کنه. اینو گفت و راهشو برگشت تا بره بیرون.
تهیونگ گفت: ولی پلیسا میتونن.....کیم سوجونگ!
پلیسا همون موقع اومدنو دسبند بهش زدنو بردنش. در حین رفتنش میگفت: من تا همیشه اون تو نمیمونم گائول!!! بر میگردم دوباره!
(جونگ کوک)
به در زل زده بود و تکون نمیخورد. بعد چن لحظه یهو از هوش رفت. سریع رفتمو بغلش کردم. من: گائولا چشماااتو باز کن!!!! ز
۵۳.۶k
۰۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.