پارت
پارت 2." 𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐟𝐞 𝐢𝐬 𝐬𝐨 𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫
"16سال پیش"
دخترک پنج ساله درحالی که زانو هاش رو درآغوش گرفته بود گریه میکرد ..
" هق..هق مامان..هق م.مامانی ..
*هعی..!! دختر کوچولو !!
دخترک سریع اشکاش رو پاک میکنه و به پسر بچه هشت ساله رو به روش نگاه میکنه
با صدای لرزون میگه
" چیه!؟
پسر کنار دخترک میشینه و میگه
* چرا داری گریه میکنی؟
دختر نگاهی به پسر میندازه
پسر با مو های لخت قهوه ایی و چشم های زیباش به دختر نگاه میکرد..
" به تو هیچ ربطی نداره ..
* هعی این چه طرز رفتار کردنه!؟ اصلا به من چه که حالت خوب نیست .هرچقدر که میخوای گریه کن.
خواست از جاش بلند شه که با گرفتن دستش توسط دختر موفق شد دیگه تحمل نگه داشتن اشکاش رو نداشت و بغضی که داشت تبدیل به اشک های دختر شد
* هعی ..هعی ببینم چرا گریه میکنی ؟ ببخشید باشه؟ اصلا جایی نمیرم..
هعی دیگه گریه نکن خب ..؟
در حالی که دماغش رو بالا میکشید سرش رو تکون داد..
پسر محو چهره دخترک شده بود درسته اونا هر دو رها شده بودن .تنهای ..تنها ..
* بیا با هم دوست شیم ..من هیونجینم
" ب.باشه، منم هارولم.
اون اولین دیدار اون دو بود.
بعد از اون ...
.
.
.
* اینا دوستان من هستن
سونگمین
جونگین
هلن
لونا ...
و از امروز قرار دوستای تو هم شن..
سه سال بعد ....
& اینجا چه خبره!؟ آتیش !!! آتیش! پرورشگاه آتیش گرفته ..
همه رو بیارین بیرون!!
^.. نه هنوز یه نوزاد مونده!!
یه نوزاد اون توعه!!
*هارول !؟ هارولم نیست ..نه ..نه اون اینجا بود
= هیونجین هارول مگه پیش تو نبود ؟!
..چی نه غیر ممکنه !!
اون ..اون هارول نیست!؟
*هاروللل!!! ( داد)
درسته اون هاروله خودشه هارول زندست ..
اما اون چیه دستش .!؟
& آههه خدای من هارول جون اون بچه رو نجات داد!! هارول ..
پسر با پاهای لرزون نزدیگ هارول شد
و اونو در آغوش گرفت..
* هارول .. کجا رفته بودی ؟
دختر رو از خودش جدا کرد با حالت جدی گفت
* مگه نگفتم از پیشم تکون نخور!!
چرا به حرفم گوق نکردی..
دختر هشت ساله از آغوش پسر در اومد و نگاهی به چهره نگران هیونجین انداخت و گفت
" اوپا !! من صدای اون بچه رو شنیدم !..اون گریه میکرد و ازم کمک خواست ..
ولی..ولی ..
* ولی چی هارول؟؟
" یکی کمکم کرد از تو آتیش در بیام !!
هیونجین هارول رو درآغوش گرفته فک میکرد دختر بخاطر دود زیاد حالش بد شده و داره اشتباه فک میکنه ..
ولی واقعا این طور بود؟
یعنی هارول واقعا خیالاتی شده ؟
اگه نه ،اون کی میتونه باشه؟؟کی ؟
دختر از هیون جدا شد و نگاهی به دختر بچه ای که درحال گریه کردن بود انداخت
کودک درحالی که درآغوش مراقبش اشک میریخت بی قراری میکرد..
ادامه دارد..
یوری
#زندگی_ناعادلانه_من
#My_life_is_so_unfair
#فلیکس
#لی_فلیکس
#هارول
#استری_کیدز
#فیک_استری_کیدز
"16سال پیش"
دخترک پنج ساله درحالی که زانو هاش رو درآغوش گرفته بود گریه میکرد ..
" هق..هق مامان..هق م.مامانی ..
*هعی..!! دختر کوچولو !!
دخترک سریع اشکاش رو پاک میکنه و به پسر بچه هشت ساله رو به روش نگاه میکنه
با صدای لرزون میگه
" چیه!؟
پسر کنار دخترک میشینه و میگه
* چرا داری گریه میکنی؟
دختر نگاهی به پسر میندازه
پسر با مو های لخت قهوه ایی و چشم های زیباش به دختر نگاه میکرد..
" به تو هیچ ربطی نداره ..
* هعی این چه طرز رفتار کردنه!؟ اصلا به من چه که حالت خوب نیست .هرچقدر که میخوای گریه کن.
خواست از جاش بلند شه که با گرفتن دستش توسط دختر موفق شد دیگه تحمل نگه داشتن اشکاش رو نداشت و بغضی که داشت تبدیل به اشک های دختر شد
* هعی ..هعی ببینم چرا گریه میکنی ؟ ببخشید باشه؟ اصلا جایی نمیرم..
هعی دیگه گریه نکن خب ..؟
در حالی که دماغش رو بالا میکشید سرش رو تکون داد..
پسر محو چهره دخترک شده بود درسته اونا هر دو رها شده بودن .تنهای ..تنها ..
* بیا با هم دوست شیم ..من هیونجینم
" ب.باشه، منم هارولم.
اون اولین دیدار اون دو بود.
بعد از اون ...
.
.
.
* اینا دوستان من هستن
سونگمین
جونگین
هلن
لونا ...
و از امروز قرار دوستای تو هم شن..
سه سال بعد ....
& اینجا چه خبره!؟ آتیش !!! آتیش! پرورشگاه آتیش گرفته ..
همه رو بیارین بیرون!!
^.. نه هنوز یه نوزاد مونده!!
یه نوزاد اون توعه!!
*هارول !؟ هارولم نیست ..نه ..نه اون اینجا بود
= هیونجین هارول مگه پیش تو نبود ؟!
..چی نه غیر ممکنه !!
اون ..اون هارول نیست!؟
*هاروللل!!! ( داد)
درسته اون هاروله خودشه هارول زندست ..
اما اون چیه دستش .!؟
& آههه خدای من هارول جون اون بچه رو نجات داد!! هارول ..
پسر با پاهای لرزون نزدیگ هارول شد
و اونو در آغوش گرفت..
* هارول .. کجا رفته بودی ؟
دختر رو از خودش جدا کرد با حالت جدی گفت
* مگه نگفتم از پیشم تکون نخور!!
چرا به حرفم گوق نکردی..
دختر هشت ساله از آغوش پسر در اومد و نگاهی به چهره نگران هیونجین انداخت و گفت
" اوپا !! من صدای اون بچه رو شنیدم !..اون گریه میکرد و ازم کمک خواست ..
ولی..ولی ..
* ولی چی هارول؟؟
" یکی کمکم کرد از تو آتیش در بیام !!
هیونجین هارول رو درآغوش گرفته فک میکرد دختر بخاطر دود زیاد حالش بد شده و داره اشتباه فک میکنه ..
ولی واقعا این طور بود؟
یعنی هارول واقعا خیالاتی شده ؟
اگه نه ،اون کی میتونه باشه؟؟کی ؟
دختر از هیون جدا شد و نگاهی به دختر بچه ای که درحال گریه کردن بود انداخت
کودک درحالی که درآغوش مراقبش اشک میریخت بی قراری میکرد..
ادامه دارد..
یوری
#زندگی_ناعادلانه_من
#My_life_is_so_unfair
#فلیکس
#لی_فلیکس
#هارول
#استری_کیدز
#فیک_استری_کیدز
- ۵.۹k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط